حجم زیاد محرک‌ عصبی جامعه را «دلزده» و بی‌تفاوت می‌کند

14 hours ago 1

باشگاه خبرنگاران جوان - «بی‌تفاوتی اجتماعی» عنوان یکی از آسیب‌ها و پدیده‌های نامطلوب در زندگی مدرن است که می‌تواند به عنوان عامل بروز و تشدید برخی بحران‌های اجتماعی در نظر گرفته شود. شاخصه اصلی بی‌تفاوتی، تاکید بیش‌از حد و افراط‌گونه بر ترجیحات و تمایلات شخصی و منافع فردی و گروهی در زندگی اجتماعی است. بدیهی است که گسترش این رویه در میان آحاد جامعه جریانی را به وجود می‌آورد که همچون مانعی در ایجاد و برقراری ارتباطات مثبت اجتماعی و نیز افزایش مشارکت شهروندان در امور اجتماعی عمل می‌کند و در نتیجه، به تضعیف یا حتی توقف فرایند توسعه ملی منجر می‌شود.

بر این اساس، بی‌تفاوتی اجتماعی را می‌توان ناظر به وضعیتی دانست که در آن افراد یا گروه‌ها نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه خود بی‌اعتنا و غیر فعال می‌شوند. این پدیده می‌تواند ناشی از عوامل مختلفی از جمله ناامیدی، عدم اعتماد به نهادهای اجتماعی یا احساس عدم توانایی در تأثیرگذاری بر تغییرات باشد. قطعاً یکی از پیامدهای بی‌تفاوتی اجتماعی، کاهش مشارکت مدنی و سیاسی است.

بی‌تفاوتی اجتماعی همچنین می‌تواند به افزایش مشکلات اجتماعی منجر شود. وقتی افراد نسبت به مسائل اجتماعی مانند فقر، نابرابری، یا خشونت بی‌تفاوت باشند، این مشکلات ممکن است تشدید شوند و به بحران‌های بزرگ‌تری تبدیل گردند. برای مثال، بی‌تفاوتی نسبت به مشکلات محیط زیستی می‌تواند به تخریب اکوسیستم‌ها و افزایش تغییرات اقلیمی منجر شود.

برای مقابله با بی‌تفاوتی اجتماعی، نیاز به افزایش آگاهی، آموزش و تشویق افراد به مشارکت فعال در مسائل اجتماعی وجود دارد. شهروندان باید به این مسئله واقف باشند که تقویت حس مسئولیت اجتماعی و همبستگی میان افراد می‌تواند به ایجاد جامعه‌ای فعال‌تر و پویاتر منجر شود. بدیهی است ایجاد فضایی که در آن افراد احساس کنند صدای آنها مهم است و می‌توانند بر تغییرات اجتماعی تأثیر بگذارند، می‌تواند به کاهش این بی‌تفاوتی کمک کند.

برای بررسی دقیق‌تر این موضوع، با حسین احمدی‌منش؛ جامعه‌شناس و مدرس دانشگاه گفتگو کردیم:

به نظر شما عوامل و زمینه‌های بروز بی‌تفاوتی اجتماعی چیست و کدام عوامل را باید در جامعه ایران جدی گرفت؟

اجازه دهید در ابتدا به نکته‌ای اشاره کنم و آن این‌که مفهوم «بی‌تفاوتی» مفهومی چندبعدی است و از زوایای مختلف می‌توان به آن نگریست و حتی از انواع و اشکال بی‌تفاوتی سخن گفت. بر همین اساس من در این گفتگو بی‌تفاوتی اجتماعی را از دیگر انواع بی‌تفاوتی به‌خصوص بی‌تفاوتی سیاسی متمایز می‌کنم و درباره بی‌تفاوتی اجتماعی سخن می‌گویم. این بدان جهت است که معتقدم بی‌تفاوتی سیاسی خود موضوعی مهم است که در بحثی مستقل و جامع باید مورد بررسی قرار گیرد. به‌خصوص که در سال‌های اخیر با روند کاهشی مشارکت در برخی امور مواجه بوده‌ایم که از مهم‌ترین عوامل آن می‌تواند بی‌تفاوتی سیاسی باشد.

با این اشاره، به پرسش شما می‌پردازم و برای پاسخ به آن از مباحث نظری جامعه‌شناسی و به‌طور مشخص از مباحث گئورگ زیمل بهره می‌گیرم. زیمل در مقاله مشهور «کلان‌شهر و حیات ذهنی» این مسأله را مورد بررسی قرار می‌دهد که زندگی ذهنی انسان در کلان‌شهر یا همان متروپل چه ویژگی‌هایی دارد و این وضعیت نسبت به شهرهای کوچک و روستاها چه تغییر و تطوری یافته است و با این مقایسه در واقع زندگی انسان در شرایط مدرن را با وضعیت پیشامدرن مقایسه می‌کند.

زیمل به چه ویژگی‌هایی اشاره و تاکید می‌کند؟

او برای زندگی کلان‌شهری دو ویژگی را برجسته می‌سازد. نخست این‌که در کلان‌شهر محرک‌های عصبی تکثیر و تشدید می‌شوند. یعنی برخلاف روستا و شهرهای کوچک که انسان زندگی آرام و یکنواختی دارد، در محیط کلان‌شهر همواره در معرض انواع محرک‌های متنوع و متکثر بیرونی قرار دارد؛ محرک‌هایی زودگذر و در بسیاری موارد متناقض و ناهمگون. و ذهن انسان ناچار است نسبت به این محرک‌ها واکنش نشان دهد، اما واکنش به این محرک‌ها با خستگی و فرسایش ذهن و به‌اصطلاح با اعصاب‌خردی همراه است. به همین دلیل پس از مدتی مکانیزم دفاعی ذهن فعال می‌شود و سیستم عصبی، دیگر به محرک‌های عصبی واکنشی نشان نمی‌دهد و از کنار آن‌ها می‌گذرد.

ویژگی دیگری که زیمل برای کلان‌شهر برمی‌شمرد، سیطره اقتصاد پولی بر روابط انسان‌هاست. کلان‌شهر جایگاه اصلی مبادله اقتصادی است و پول به‌عنوان اصلی‌ترین ابزار مبادله اقتصادی در کلان‌شهر اهمیت و اعتبار زیادی می‌یابد و روابط اجتماعی انسان‌ها تحت‌الشعاع آن قرار می‌گیرد. در چنین وضعیتی روابط انسان‌ها در کلان‌شهر بر اساس مناسبات اقتصادی و محاسبه سود و زیان تنظیم می‌شود و ارزش‌های کیفی به ارزش کمی و قابل محاسبه تقلیل می‌یابد و انسان کلان‌شهری همه‌چیز را از منظر «چقدر» می‌نگرد؟ و این سیطره اقتصاد پولی از زندگی انسان کلان‌شهری معنازدایی می‌کند.

این دو ویژگی یعنی تکثیر و تشدید محرک‌های عصبی و سیطره اقتصاد پولی، انسان کلان‌شهری را به وضعیتی می‌رساند که زیمل آن «دلزدگی» می‌نامد. در وضعیت دلزده، انسان کلان‌شهری که در معرض انبوهی از محرک‌های عصبی است، به‌تدریج به سمت «بی‌اعتنایی» سوق داده می‌شود و اساساً نسبت به این محرک‌ها واکنشی نشان نمی‌دهد. به‌علاوه در مواجهه با دیگر انسان‌هایی که در کلان‌شهر و کنار هم زندگی می‌کنند، نوعی «احتیاط» را در پیش می‌گیرد؛ نوعی غریبگی و بیگانگی. در نتیجه چنین وضعیتی است که بر خلاف روستا و شهرهای کوچک که مناسبات اجتماعی بر روابط عاطفی عمیق استوار است، در کلان‌شهر روابط انسان‌ها بر عقل حساب‌گر سوداندیش بنا می‌شود، رابطه‌ای سست و سیال و ناپایدار. به بیان زیمل انسان کلان‌شهری نه با قلب، که با مغزش واکنش نشان می‌دهد.

اگر با این مقدمات بخواهیم به جامعه ایران بپردازیم، آیا این ویژگی‌ها در مورد ایران صادق است یا نه؟

حال از این منظر و چشم‌انداز می‌خواهیم به جامعه ایران نگاه کنیم. نخستین نکته‌ای که باید به آن اشاره کنم روند تاریخی شهرنشینی در دوره معاصر ایران است؛ از سیاست کوچ اجباری و تخته‌قاپو در عصر پهلوی اول گرفته تا ماجرای اصلاحات ارضی در پهلوی دوم انبوهی از جمعیت روستایی که به شهر مهاجرت کرد و سپس جابه‌جایی‌های جمعیتی در دوره پس از انقلاب. سیاست‌های و برنامه‌های توسعه در یک قرن اخیر ایران با افزایش چشم‌گیر شهری‌شدن و مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و کلان‌شهرها همراه بوده است. به‌گونه‌ای به‌طور تقریبی می‌توان گفت در آغاز قرن حدود ۷۵ درصد جمعیت ایران را روستاییان و عشایر تشکیل می‌داده‌اند اما در زمان حاضر این نسبت معکوس شده است؛ یعنی حدود ۷۵ درصد جمعیت ایران شهرنشین‌اند.

این جابه‌جایی جمعیت در قرن گذشته را یکی از تحولات بنیادین اجتماعی در ایران باید به‌شمار آورد. بسیاری از افرادی که در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند، هنوز خود را متعلق به آن شهر نمی‌دانند، حس غریبگی و بیگانگی با دیگر شهروندان را دارند. شما ببینید که در مناسبت‌هایی مثل نوروز و عاشورا چه جابه‌جایی بزرگ جمعیتی در قالب سفر صورت می‌گیرد؛ چرا؟ این انبوه جمعیت به موطن اصلی خود برمی‌گردند و می‌خواهند این آئین‌ها را در جایی و در جمع کسانی برگزار کنند که حس تعلق به آنجا و آنها دارند.

چرا این انسان‌ها احساس غریبگی می‌کنند؟

انسان‌های که پیش‌تر در محیطی زندگی می‌کردند که بیشتر افراد پیرامون خود را می‌شناختند، حالا در کلان‌شهری زندگی می‌کنند که در آن غریبه‌اند و در برقراری ارتباط همواره احتیاط می‌کنند و بی‌اعتنا از کنار هم می‌گذرند. در کلان‌شهری که بخش قابل توجهی از ساکنان آن مستأجر و خانه به دوش‌اند. در کلان‌شهری که دیگر مفهوم «محله» در زندگی روزمره معنا و کارکردی ندارد. در کلان‌شهری که دیگر فضاها و عرصه‌های عمومی که باعث پیوند و ارتباط با یکدیگر می‌شد، از میان رفته‌اند یا دیگر کارکردی ندارند.

این‌جا بد نیست داخل پرانتز به نکته‌ای اشاره کنم و آن‌هم تغییر مهمی است که در مناسک محرم در دهه‌های اخیر به‌وقوع پیوسته است، و آن این‌که بر خلاف گذشته که مناسک محرم اساساً محله‌محور بوده در این سال‌های اخیر مداح‌محور شده است. مجالس و مراسم‌هایی در مقیاس بسیار بزرگ با محوریت مداح که افراد را از مساجد و تکایای محل جمع می‌کنند و در یک مجلس بزرگ متمرکز می‌سازند. این روند باعث شده همان پیوند نیم‌بندی که در محله شکل می‌گرفت رو به ضعف بگذارد و از میان برود. بگذریم. این سیر تاریخی روند شهرنشینی در ایران، مؤلفه مهمی است که در بررسی مختصات فرهنگی معاصر می‌بایست مورد توجه قرار گیرد.

بحث مهم دیگری که باید بدان توجه داشت، موضوع رسانه و گسترش و چیرگی آن بر همه لحظات و آنات زندگی انسان در دنیای جدید است. موضوعی که زیمل ذیل بحث شدت یافتن محرک‌های عصبی در کلان‌شهر مطرح می‌کند با پیدایش و گسترش رسانه‌های جدید به‌مراتب تکثیر و تشدید می‌شود. تصور کنید که همه ما علاوه بر محرک‌های ملموس روزمره، در لحظه‌لحظه زندگی خود در معرض اخبار و اطلاعات گوناگون هستیم. نتیجه این حجم انبوه محرک‌های ذهنی، انسان را به همان وضعیت خستگی و دلزدگی می‌رساند که نسبت به این اخبار و اطلاعات، به‌خصوص نسبت به اتفاقات ناگوار بی‌اعتنا می‌شود و نسبت به آن‌ها واکنشی نشان نمی‌دهد و بی‌تفاوت از کنار آن‌ها می‌گذرد.

مثال‌های بسیار زیادی می‌توان برشمرد که چطور حساسیت انسان‌ها نسبت به اتفاقات محیط پیرامون‌شان کاهش یافته است. از جمله می‌توان به مصادیقی از پدیده فقر اشاره کرد. مواجهه ما در کلان‌شهر با مسأله فقر و انسان فقیر چگونه است؟ احتمالاً بسیاری از ما اولین بار که زباله‌گردی را دیده‌ایم که تا کمر در سطل زباله خم شده است، متأثر شده‌ایم و شاید تا ساعت‌ها فکرمان درگیر شده است. یا وقتی که پشت چراغ قرمز، با کودکانی مواجه شده‌ایم که در سرمای زمستان و گرمای تابستان شیشه ماشین ما را تمیز کرده‌اند، یا برای خرید دسته گلی اصرار و التماس کرده‌اند. یا افرادی که به اشکال مختلف اظهار بیچارگی و نداری و درماندگی می‌کنند و پولی طلب می‌کنند. اما وقتی هر روز چندین‌وچند بار با چنین پدیده‌هایی روبه‌رو شویم، رفته‌رفته ذهن‌مان به دیدن آنها عادت می‌کند و آنها را نادیده می‌گیرد و ما آن‌ها را نمی‌بینیم و بی‌تفاوت از کنارشان می‌گذریم. به قول زیمل با مغزمان فقیران را می‌بینیم نه با قلب‌مان.

موضوع دیگری که زیمل مورد توجه و تأکید قرار می‌دهد سیطره پول و اقتصاد پولی بر مناسبات و روابط اجتماعی انسان‌هاست. پولی که انسان را حساب‌گر و سوداندیش می‌سازد که همه‌چیز را از منظر آن می‌نگرد و با آن می‌سنجد و ارزش‌گذاری می‌کند. گویی که انسان همواره و در موقعیت مختلف با این پرسش مواجه است که «چند می‌ارزد؟» یا اصلاً «می‌ارزد یا نمی‌ارزد؟» و اتفاقاً این موضوع را در جامعه امروز ایران تا اندازه زیادی مشهود و ملموس است.

منبع: مهر

Read Entire Article