باشگاه خبرنگاران جوان - در اوین، ساعتی هست که دیگر نمیچرخد. ساعت بهداری زندان، ۳۶ روز است که در ساعت «یازده و پنجاه» از حرکت بازایستاده؛ زمانی که ضربههای مرگبار موشکها بر جان دیوارهای زندان نشستند و زمان را در همان دقیقه متوقف کردند و عقربهها دیگر توان ادامه ندارند.
دوم تیرماه، درست یک ربع مانده به دوازده ظهر، آسمان اوین شکافت. در پنج دقیقه، ۹ موشک پیاپی فرود آمدند. دو تا خاموش ماندند؛ شاید پشیمان شدند، شاید جانهای دیگری را وعده گرفته بودند. هفت موشک دیگر اما، راه خود را با دقتی سهمگین پیدا کردند، آن هم به ساختمانهایی که به جای اسلحه، پر از افراد بی گناه بود.
هفت موشک ساختمانهایی را هدف گرفتند که نه سنگر نظامی بودند و نه پادگان؛ محلهایی بودند پر از آدمهای عادی، دفترهای مددکاری، سالن ملاقات، آسایشگاه سربازان و محوطهای برای رفتوآمد خانوادههای زندانیان.
وقتی آوار، جای سلام و آغوش را گرفت
امروز به همراه جمعی از خبرنگاران به اوین رفتیم، دیگر از در ورودی همیشگی زندان خبری نیست. درِ جدیدی گذاشتهاند، اما اثری از آن ورودی آشنا باقی نمانده. آجرها و دیوارهایی که روزی مرز امنیتی اوین را مشخص میکردند، حالا تنها یادآور خط ویرانیاند. ماشینهایی که اطراف ساختمان بودند، بر اثر موج انفجار تکهتکه شدهاند. برخیشان چنان متلاشی شدهاند که دیگر نمیشود فهمید کجا کاپوت بوده و کجا صندلی عقب.
اما فاجعه، در ساختمان ملاقات اتفاق افتاد. جایی که مادران و پدران، گاهی با سند در دست، آمده بودند عزیزشان را برای مرخصی یا آزادی ببرند. سالن ملاقات حالا شبیه یک ساختمان نیمهکاره است، با دیوارهای نیمهفروریخته، و هنوز هم لابهلای خاک و سیمان، میشود کفشهای کوچک، چادرهای نیمسوخته و تکهپارههایی از لباسها را دید. همانها که دیگر صاحبی ندارند.
یکی از شاهدان عینی برایمان روایت میکند: «در آن لحظات همه به دنبال راه خروج بودند، یک لحظه به ذهنم رسید که دوباره موشک خواهند زد و زیر زمین امنترین نقطه است، حدود بیست، سی نفری را که دیدم، گفتم دنبال من بیایند، همه را به زیر زمین بردم، بعد از بیست دقیقه آمدیم بالا، گفتن از آنچه دیدم هنوز برایم سخت است.
زمانی که بالا آمدیم، مراقب بودیم تا بدنهای متلاشی شده را زیر پا لگد نکنیم، از سختترین لحظات عمرم بود، چند دقیقه پیش از این اتفاق مردی گل به دست به ملاقات همسرش آمده بود، هنوز همدیگر را ندیده بودند که این اتفاق افتاد، وقتی که از پلهها بالا آمدیم، همسر این مرد را دیدم که با سوختگی شدید در دم جان باخته بود و همسرش بیرون از ساختمان به دنبال او میگشت...»
چهرههای بیصدا، زخمهایی که هنوز حرف میزنند
یکی از کارکنان اوین، با چشمهایی که هنوز اشک آلود بود، میگوید: «همینجا، همین دیوار بعد از اصابت موشک فروریخت. اون مجتمعهای مسکونی نزدیک سالن ملاقات، ۱۸ نفر ساکن حضور داشت. الان فقط یکی از خانوادهها در این مجتمع باقی ماندهاند، اونم با حال روحی داغون. یکیشون سرش رو توی دستاش میگیره و هنوز صحنهی سربازی رو به خاطر میاره که سرش قطع شده بود…»
صحنههایی که حتی نوشتنشان هم سنگین است، برای خیلیها حالا کابوس شبانه شده، مثلاً زنی به همراه دخترش آمده بود سند بگذارد تا شوهر زندانیاش آزاد شود. خودش و دخترش همان روز شهید شدند، اما مرد هنوز در زندان است.
نجاتی ناتمام؛ کودکی که در آغوش جان داد
روایت یکی از تکاندهندهترین صحنهها مربوط به ساختمانیست که موشک دوم به آن برخورد کرد. مادری مددکار، با کودک پنجسالهاش در ساختمان بود. با اصابت اولین موشک، مادر شهید میشود. یکی از همکاران با دیدن کودک، او را در آغوش میگیرد و تلاش میکند از ساختمان خارجش کند. اما همان لحظه موشک دوم فرود میآید. هر دو، در آغوش یکدیگر، زیر آوار جان میسپارند. همکار نجاتدهنده، خودش پدری بود با فرزندی همسن همان کودک…
وقتی زندانی، پرستار شد
در میان حجم اندوه، اما نورهایی هم سوسو زدند. زندانیهایی که امکان فرار داشتند، نرفتند. ایستادند و کمک کردند. برخی، زخمیها را بیرون کشیدند. حتی یک پزشک متخصص که خودش به شدت مجروح شده، در شبکههای اجتماعی نوشت: «زندانیها منو نجات دادن… بدون قضاوت، فقط بهخاطر انسانبودنم.»
فهرست شهدا؛ بیگناهان گمنام
شمار جانباختگان فاجعه دوم تیر، هنوز قطعی نیست. آمارهای اولیه بیش از صد نفر است. بسیاری از اجساد به دلیل شدت انفجار قابل شناسایی نبودند و با آزمایشهای DNA شناسایی شدند. شهدا از میان خانوادههای ملاقاتکننده، مددکاران، کارکنان اداری، سربازان و حتی کودکان بودند. یکی از آنها، هاجر محمدی، زنی بود که برای آزادی یک زندانی پول جمع کرده بود. همان روز برای ارائه سند به اوین آمده بود. بیهیچ نسبتی، فقط برای کار خیر. او هم در زمرهی شهداست.
یکی از این خیرین دختر جوانی بود که در فضای مجازی فعال بود، او با جمع آوری مبلغی از طریق شبکه اجتماعی خود به زندان آمده بود، پس از شهادت او مشخص شد که این دختر جوان مادر و پدر خود را از دست داده بود و آن روز فقط برای آزادسازی چند زندانی به اوین آمده بود.
ویرانی در برابر چشمان زندهها
ساختمان اداری سه طبقهی اوین هم هدف موشکها قرار گرفت. طبقهی مددکاران، که اغلب زنان بودند، کاملاً فرو ریخت. آسایشگاه سربازان در طبقه دوم با خاک یکسان شد. در طبقهی پایین، دفتر معاونت اداری تخریب شد و هنوز ورود به آن خطرناک است؛ و این ساختمان دیگر پشتبانی ندارد.
موشکی عمل نکرده در همان حوالی فرود آمده بود؛ گویی قصد داشته فقط بترساند، یا راه فرار باز کند. اما آن روز، کسی نگریخت.
زمان متوقف شد، اما روایت ادامه دارد…
اوین، آن روز یک زندان نبود. محلی بود که کودکان، زنان، مردان و سربازان، تنها برای دیدار، وظیفه یا زندگی آمده بودند. نه اسلحهای در دست داشتند، نه برنامهای برای جنگ. تنها چیزی که داشتند، آرزوی بازگشت سالم به خانه بود. آرزویی که برای بسیاریشان نیمهکاره ماند؛ و ساعت، هنوز همانجا ایستاده؛ بر دیوار بهداری، کنار شکافها و رد خون و آتش.
یازده و پنجاه دقیقه.
دقیقهای که دنیا برای صدها نفر در اوین، به پایان رسید.
منبع: فارس