صدای پای رئیس جمهوری برای ایران می آید

16 hours ago 1

ص

مهدی محمدی کلاسر_ مرحوم عماد افروغ _از نظر شخصی خودم_، مرد نازک‌اندیش و البته ژرف‌نگر، نماینده ای متفاوت با قریب به اتفاق نمایندگان آن دوره و ادوار بعدی مجلس بود. حضورش در مجلس چون نسیمی بود که در روزگار تنگ و تاریک روزمرگی و واپس روی، بوی اندیشه می‌آورد. شوکی بود بر تن خموده سیاست آن روزگار. هرچند این صراحت و تیغ نقدش به مذاق بسیاری از سیاسیون خوش نیامد. شگفت نیست که در چنین روزگاری، مردی چون او را در واپسین سال نمایندگی‌اش از ریاست کمیسیون فرهنگی به زیر کشند و عباسعلی اختری را بر جایش نشانند.

بگذریم... عماد افروغ، در روزگار احمدی‌نژاد، تمام قد، در برابر سپردن وزارت کشور به مصطفی پورمحمدی ایستاده بود. می‌گفت این انتخاب، زهری است به جان عرصه عمومی.

 روزی، وقتی گرد و غبار وزارت پورمحمدی کمی فرو نشست، در راهروی مجلس از او پرسیدم: «چطور شد که دیگر از حال و روز عرصه عمومی و کار پورمحمدی، نقدی نمی‌کنی؟» لبخندی زد، که انگار طعنه‌ای به دنیا در آن پنهان بود، و گفت: «نقد همیشه لازم است، اما بگذار قصه‌ای برایت بگویم.» و رفت سراغ مثالی و مثلی: «نمدفروشی بود که هر صبح، شاگردش را پیش از باز کردن دکان، کتک می‌زد. شاگرد، مات و مبهوت، می‌پرسید: چرا می‌زنی؟ ارباب می‌گفت: می‌زنم که حواست به نمدها باشد، نبرندشان. روز بعد، باز همان کتک و همان پرس‌وجو. تا اینکه یک روز، ارباب آمد و دید نمدها غارت شده‌اند. گوشه دکان چمباتمه زد و سر به فکر فرو برد. شاگرد، گیج و هراسان، آمد و گفت: حالا که نمدها را برده‌اند، خودم را آماده کرده‌ام برای کتک مفصل! نمدفروش، با نگاهی که انگار به ته چاه دنیا خیره شده، گفت: من می‌زدم که نبرند، حالا که برده‌اند، زدن تو چه دردی دوا می‌کند؟»

این حکایت، مثل میخی در مغزم کوبیده شده؛ از آن روز و در هر زمان که قلم به دست می‌گیرم یا نقدهای دیگران را می‌خوانم یاد داستان نمدهای غارت شده، جان می گیرد‌. 

ما روزنامه‌نگاران، همان نمدفروشیم؛ در این بازار شلوغ و پر از راهزن. بیداد که باشد، فریادمان می آید. فریاد می‌زنیم که: «ای جماعت، حواستان باشد! این راه، کج است، این کار، خطاست!» کار ما دیدن است، بو کشیدن، تشخیص دادن. و چون دردی می‌بینیم، باید نعره بزنیم، نعره‌ای که از حنجره جامعه بلند می‌شود. اگر این نعره را خفه کنیم، خودمان خفه می‌شویم. نوشته‌های ما، همان فریاد «آخ» است که از زخم‌های تن این ملت برمی‌خیزد. هر آنکس که زخمی بردارد؛ لاجرم و ناخواسته می گوید «آخ». من آنچه را که می نویسیم همان آخی است که جامعه فریاد زدنش را بر عهده ما نهاده است. احتمالا اکثریتمان چنین نیتی داریم.

حالا می‌رسم به ماجرای لایحه ای با عنوان جلوگیری از انتشار اخبار جعلی، که روزنامه‌نگاران آخ‌شان را کشیدند، بلند و جان‌سوز. و دست مریزاد به رئیس‌جمهور که این آخ را شنید، درد را فهمید و دست به چاره برد. او البته، از این خصلت‌ها کم ندارد. کاش پایش سست نشود، هرچند از روزی که آمده، انگار آسمان و زمین دست به دست هم داده‌اند تا راه را بر او تنگ کنند. او این گوش شنوا را بارها نشان داده. مگر نه اینکه در ماجرای نزدیک‌ترین رفیقش، آن معاون پارلمانی، کاری کرد که از کمتر کسی برمی‌آمد؟ تیغ را برداشت و زخم را جراحی کرد، فقط برای اینکه گوشش به نقد رسانه‌ها و فریاد مردم بود. نخواست خودش، دولتش و رفیقش بیش از این زیر ضرب تیغ نقد بمانند.

صدای پای رئیس جمهوری برای ایران می آید

ما گاهی از دولت می‌نویسیم، گاهی تیغ نقدمان را تیز می‌کنیم، و گاهی هم باید کلاه از سر برداریم و کار نیکش را بستاییم. تشویق، مثل آبی است که درخت را بارور می‌کند. تنبیه و تخریب، جز خشکیدن ریشه، چه ثمری دارد؟ از دولت ممنونیم که این دغدغه را شنید. هرچند انتظار این است که در همان آغاز، حواسشان باشد، همه چیز را خوب بخوانند تا کار به استرداد و جبران و .... نکشد. 

با ستایش از این اقدام، اما حرف دیگرمان این است: دیگر دغدغه‌ها را هم ببینید! مردم را گناهکار ندانید، وزرا را به وعده‌هایشان پایبند کنید، به اسم وفاق، به این و آن باج ندهید. حال این ملت افسرده را دریابید! اطلاع رسانی تان را دقیق تر و منسجم تر کنید؛ دولت باید خودش قصه کارهای نیکش را درست روایت کند. 

این ملت، حالش چندان خوش نیست. دولت، که طبیب این تن زخمی است، باید پیش از همه درد را بشناسد. چشم به منافع ملی بدوزد و ببیند حال ملت را چه چیز خوب می‌کند.

رئیس‌جمهور حتما خوب می‌داند که وصیت امام علی(ع) به مالک، همه‌اش حول حرمت مردم می‌چرخد، حول شأن و بر مدار حال خوبشان. وظیفه حاکم است که این حال را پاس بدارد. ضمن اینکه اساسا حاکم خوشبخت، آن است که بر مردمی خوشبخت حاکم باشد. فرمان دادن بر جماعتی دردمند و بی‌چیز، نه عزت است، نه افتخار. آخر، پادشاهی بر گورستان، که اعتباری ندارد. ما حال خوب و حال نیکوترین نیاز داریم.این را هم دریابید.

مهدی محمدی کلاسر _ دبیر اجتماعی تابناک 

Read Entire Article