باشگاه خبرنگاران جوان؛ زهره شعبانی -حتی اگر چشمهایت بسته باشد، صدای مؤذن مسجد جامع قم تو را بیدار میکند. صدایی که از دل تاریخ میآید، از منارههایی که قرنهاست سایهشان بر کوچههای اطراف افتاده. حالا تصور کن که از خیابان آستانه عبور کردهای، و در میان ازدحام زائران و رهگذران، ناگهان خودت را روبهروی یکی از کهنترین بناهای مذهبی شهر میبینی،مسجدی که نه فقط سنگ و آجر، بلکه خاطره و ایمان در آن تنیده شده است.
ورود به صحن مسجد
قدم که در صحن میگذاری، انگار زمان کند میشود. کفپوشهای سنگی زیر پا، صدای آرام قدمهایت را منعکس میکنند. نور خورشید از میان طاقهای بلند و مقرنسکاریهای ظریف میتابد، و سایهها بازی میکنند روی دیوارهایی که با کاشیهای لاجوردی و فیروزهای پوشیده شدهاند. هر کاشی، هر نقش، انگار دارد داستانی از گذشته تعریف میکند—از شبهای قدر، از نمازهای جماعت، از زمزمههای دعا.
شکوه معماری ایرانی ـ اسلامی
سرت را بالا میگیری و گنبد مسجد را میبینی؛ گنبدی که با رنگ آبیاش، آسمان را به زمین پیوند میزند. منارهها، با شکوه و استوار، به آسمان اشاره میکنند. درون شبستان، ستونهای سنگی با سرستونهای گچبریشده، حس آرامش و عظمت را همزمان منتقل میکنند. نور از پنجرههای مشبک میتابد و ذرات گرد و غبار در هوا میرقصند، انگار که زمان در اینجا متوقف شده.
حضور در لحظه
در گوشهای از شبستان، پیرمردی نشسته و قرآن میخواند. صدایش آرام است، اما آنقدر نافذ که انگار دارد با دل تو حرف میزند. تو هم مینشینی، بیآنکه بدانی چرا. شاید برای لحظهای، برای مکثی در میان شتاب زندگی. مسجد جامع قم فقط یک مکان نیست؛ یک تجربه است، یک مکاشفه. جایی که آدمی خودش را نه فقط در برابر خدا، بلکه در برابر تاریخ و فرهنگ و هویت میبیند.
وقتی از مسجد بیرون میآیی، انگار چیزی درونت تغییر کرده. شاید آرامتر شدهای، شاید پرسشهایت بیشتر شدهاند. اما بیتردید، مسجد جامع قم حالا بخشی از حافظهات شده،نه فقط بهعنوان یک بنای تاریخی، بلکه بهعنوان مکانی که در آن، برای لحظهای، خودت را پیدا کردی.