محبوبیت ابدی یک سرود
بسیار اجرا و شنیده شد. سال ها پیش، آن زمان که خردسال بودم یک مدرسه ابتدایی در پشت خانه ما قرار داشت و من بارها این سرود را می شنیدم ولی داستان های متفاوتی از ساخت این قطعه روایت شده است اما من فلسفه ساخت این قطعه را از زبان مادرم در یک کتاب به نام ای ایران به چاپ رساندم. مادرم تعریف می کرد پدرم دوست صمیمی داشت به نام لطف الله مفخم پایان که موسیقیدان بودند و بیشتر نت های پدر را می نوشت. منزل ما در ...
لحظه نفس گیر نجات گروگان از داخل کمد دیواری / خواستگاری که به شکنجه و قتل رسید اما فرشته نجات رسید
میکرد که اصلا فکرش را نمی کردم، نقشه هولناکی در سردارد. او ادامه داد: در آخرین قراری که با او گذاشتم برای من نسکافه خرید که پس از نوشیدن آن از هوش رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم در خانه ای بودم که شبیه به خانه فساد و فحشا بود. من اما مقاومت کردم و با داد و فریاد می خواستم خودم را از خانه وحشت نجات بدهم اما افرادی که در آنجا بودند مرا شکنجه کردند. پریسا گفت: 5 روز در آنجا زندانی بودم و شکنجه می شدم ...
داستان های هزار و یک شب / شب هفتم : شاهزاده جادوشده و ماهیان
به حمام رفت و من به آشپز دستور دادم شامی برای ما تدارک ببیند. سپس به قصر رفتم و در جایی که همیشه میخوابیدم به خوابگاه رفتم و به دو کنیز خود دستور دادم مرا باد بزنند. یکی از آنها بالای سرم و دیگری پایین پایم نشسته بود و دلتنگی از دوری او خواب از چشمانم ربوده بود، جز آنکه چشم بسته اما بیدار بودم. شنیدم که کنیز بالای سرم به آنکه پایین پایم بود می گوید: مسعوده آقای من چه جوان بیچاره ای است و ...
تاریخ در ترازوی فیلسوفان
که این سطور را می خوانند بی معنا و وهم انگیز باشد اما همچنان منبع الهام من است. گوش من همچنان آن صداها را می شنود جیرجیرک هایی که می خوانند، بادهایی که می وزند و امواجی که بر هم می خورند و آهنگ شان را تا فراخنای دل و روح و ذهنم فرو می دهند. در تمام این سال ها دغدغه تفکر و پیدا کردن را از اندیشه انسان در کنار چگونگی فرجام تاریخ انسان مرا به خود و انگذاشته است حال این کتاب حاصل همه آن دلمشغولی ها و ...
روزگار سیاه زن پاتوق نشین
نوجوانی رسیده بودند غیرتی شدند و به شدت مرا زیر نظر گرفتند. آن ها چنان از من مراقبت می کردند که حتی اجازه نداند به مدرسه بروم چون معتقد بودند در همین مسیر مدرسه احتمال دارد با پسری آشنا شوم یا کسی برایم مزاحمت ایجاد کند. بالاخره درآغازین روزهای جوانی ام بودم که حشمت به خواستگاری ام آمد و من پای سفره عقد نشستم. یک سال بعد و در حالی که زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم حشمت تصمیم به مهاجرت گرفت ...
دست درازی مرد جوان به پرستار بچه هایش / زنش راضی بود چون خودش هم خیانت می کرد!
و من یقین پیدا کنم که آن مستخدم می تواند از فرزندانم مراقبت کند، چراکه من به شوهرم خیانت کرده ام و قصد داریم از یکدیگر جدا شویم. حالا هم می خواهم تو را به عقد همسرم درآورم. با این حرف ها در شوک فرو رفتم و نمی دانستم چه کنم تا اینکه چند روز بعد موسی با یک شاخه گل و حلقه طلا به خانه آمد و مدعی شد عاقدی آورده است که مرا عقد کند. سپس مرا به داخل خودرو برد و آن مرد عاقد صیغه عقد را جاری کرد ...
جز مقتول دوست های دختر دیگری هم داشتم! | مرگ پدرم و خودکشی برادرم زندگی مان را به هم ریخت
جان خود را از دست داد و یکی از برادرانم نیز خودکشی کرد، زندگی خانوادگی ما رو به آشفتگی گذاشت به گونه ای که یکی دیگر از برادرانم به اتهام سرقت کامپیوتر خودرو در زندان به سر می برد. مادرم بعد از مرگ پدرم با خیاطی مخارج زندگی ما را پرداخت می کرد اما من که آخرین فرزند خانواده بودم متاسفانه بر اثر رفاقت های ناآگاهانه در پارک معراج به سوی این حادثه تلخ کشیده شدم و اینگونه زندگیم را تباه کردم. ...
روایت دختر شهید سلیمانی از انفجار مهیب در اولین شب تهاجم
زینب سلیمانی: خانه ما که نزدیک تر به خانه شهیدان باقری و رشید بود، به جز شیشه ها، دیوار هم ترک برداشته و گچ شان ریخت. آن شب همسرم نبود؛ من هم رفتم پیش مادرم. اذان صبح شد و من سجاده ام را در پذیرایی باز کردم. مادرم در اتاق نماز می خواند، هیچکدام چراغ را روشن نکرده بودیم. هنوز سر سجاده بودم که ناگهان صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد ; ...
قاتل در بازسازی صحنه جرم: نمی خواستم این اتفاق ها بیفتد، دیوانه شده بودم
.... من جیغ کشیدم که شوهرم با شنیدن صدای جیغ آمد و با میله، یکی زد روی سرش و بعد به من گفت: برو خانه ؛ من هم رفتم، بیست دقیقه بعد آمد و حالم را پرسید و دوباره برگشت گلخانه. من نفهمیدم چه شد و روز بعد تا شب همین جا بودم، نمی دانستم احمدآقا را کشته است. شوهرم ساعت 3 صبح فرار کرد. حجت. د نیز درحالی برابر دوربین قوه قضائیه ایستاد که مدعی شد از چندی پیش متوجه ترس های بدون منشأ همسرش شده است ...
رازهای مرد سایه/ روایت جهاد شهید الضیف از زبان خودش
.... موشک هایی که آسمان دشمن را دریدند. موساد مرا "رأس الأفعی" و "ابن الموت" نامید، اما من فقط سربازی بودم که برای وطنش می جنگید. سال 2014، قلبم شکست. خانه ام در شیخ رضوان بمباران شد. همسرم و فرزند شیرخوارم پر کشیدند. درد مثل خنجری در سینه ام ماند، اما راهم را ادامه دادم. پنج بار از چنگ ترور گریختم. هر بار، قوی تر شدم. هفتم اکتبر 2023، روز طوفان بود. با صدایم، "طوفان الأقصی" را ...
مثله شدن یک زن به دست شوهر دیوانه /بسته بندی قطعات جسد در 40 کیسه پلاستیکی
به گزارش سرویس حوادث ساعدنیوز به نقل از همشهری، دی سال 1398 دختر جوانی با مراجعه به کلانتری قائم از ناپدید شدن مادر 50 ساله اش خبر داد و در تشریح ماجرا به مأموران گفت: صبح که از خانه خارج شدم تا به محل کارم بروم پدر و مادرم در خانه بودند اما ظهر که به خانه برگشتم دیدم مادرم نیست و چند قطره خون هم روی در و دیوار دیدم. همان موقع از پدرم، سراغ مادرم را گرفتم. او ابتدا جواب درستی نداد و بعد که دید من ...
فضای مجازی دختر نوجوان را تقدیم گروگانگیر کرد
به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری، جوان افغانستانی در فضای مجازی خودش را روانشناس جا زد و با فریب دختر نوجوان قصد اخاذی 5هزار دلاری داشت که ناکام ماند. چند روز قبل خانواده دختری نوجوان به دادسرای جنایی تهران رفتند و خبر از ناپدید شدن او دادند. آنها می گفتند که دخترشان به نام تینا برای دیدن یکی از دوستانش از خانه بیرون رفته و دیگر برنگشته است. از همان زمان تحقیقات برای ...
ماجرای تکان دهنده پیداشدن پیکر یکی از شهدای جنگ ایران و اسرائیل/مامان زود برمی گردم
...، از شب قبل واقعه و اصرارش برای نرفتن دخترش تعریف می کند: شب قبل خانه شان بودم. گفتم: مادر جان فردا سر کار نرو! گفت: نه نمی شود. فردا را می روم و بعد چند روزی مرخصی دارم. من زود برمی گردم. رفتم خانه خودم. صبح دخترم آمد و گفت: مامان اوین را زدند، خشکم زد و بعد هم که مابقی ماجرا... . با گوشه چادرش اشک چشمش را پاک می کند و با زبان آذری از وصف خوبی های دخترش می گوید: هر روز تلفنی جویای حالم می شد ...
خاطرات یک مهاجر جنگ جهانی دوم در اتاق زیرشیروانی کشف شد
را این گونه توصیف می کند: ... این جا یک خوک دانی بدبو درست کنار خانه بود. قرار بود با یک خوک دار و همسرش زندگی کنم. مرا به اتاق کوچکی بردند و گفتند فورا به رختخواب بروم. فقط در تاریکی دراز کشیدم، چشم هایم را بستم و امیدوار بودم که فردا بیدار شوم و همه این ها فقط یک اشتباه بزرگ بوده باشد. آقای بینگهام به یاد می آورد که مادرش در مدرسه یک اطلس بریتانیا پیدا کرده بود و تلاش می ...
محرم امسال، جان ها جور دیگری می سوختند
، عافیت نیست؛ خیانت است. اشک، مرا به زندگی برگرداند زهرا، دختری 21 ساله است. سال گذشته، ناگهانی پدرش را از دست داد. حادثه ای تلخ و بی مقدمه، که گویی ناگهان خاک را از زیر پایش کشیده بودند. روزهای پس از آن، برایش مفهومی نداشتند. زمان، کش دار و بی روح می گذشت. خانه اش، ساکت بود؛ آن قدر که گاه صدای تیک تاک ساعت را هم نمی توانست تحمل کند. و بعد، آن شب ها از راه رسیدند. شب ...
دوست دارم یک بار صدای مامان گفتنش را بشنوم
...، لبخندهایش را می بینم، مرا قوی می کند. اگر امروز در برابر مردم دنیا بودم، از طرف فرزندم می گفتم: هیچ وقت خون شهدا پایمال نمی شود؛ چون محمدعرفانم همین را می خواست. فقط دلم می خواهد خون شهدا پایمال نشود، گوش به فرمان رهبر باشند. نگاهش و خنده هایش دلم را قرص کرد، دشمنان فکر نکنند ما ضعیف هستیم، در خلوتم برای پسرم گریه می کنم، شب و روز ندارم ولی پسرم را با افتخار تقدیم نظام کردم ...
گلوله را در سینه ام باقی گذاشتند و اطراف آن را بخیه زدند!
یچ کس نمی تواند تصور کند با زخم و خون ریزی مداوم و گرسنگی و تشنگی در زمان بیهوشی، ریختن سطل آب سرد، آن هم یکجا روی صورت، چقدر وحشتناک است و چه شوک ناگهانی بر انسان وارد می شود. صبح روز سوم، به اتاق بازجویی رفتم. ابوذکان باز هم نام و تعداد افراد دیگری را که به نظر وی در عملیات بودند، را از من پرسید. او اصلاً نمی توانست باور کند با قایق پلاستیکی آمده باشیم. باز هم مرا تحت فشار شدید، مورد ضرب و شتم قر ...
بیوگرافی خاطره حاتمی؛ زندگی شخصی و هنری و عکس های همسرش
.... مامان دوست داشت بعد از ظهر ها استراحت کنم و کمی بخوابم، اما من همیشه در فکر بازی بودم. مامان گاهی کنار من می خوابید و برام قصه تعریف می کرد تا بخوابم، اما من آن قدر نمی خوابیدم که خودش از خستگی خوابش می برد و من هم آرام بلند می شدم و می رفتم سراغ بازی با بچه های کوچه. بازی خاطره در سریال کیمیا یکی از بهترین سریال هایی که خاطره حاتمی در آن ایفای نقش کرده است سریال 110 ...
منزل نو مبارک!
. با صدایی لرزان نام هر یک را بردم. اول اسم یکی از فرزندانم را پرسیدم، گفتند نه. اما وقتی اسم آقا مصطفی را بردم، یادم آمد صبح محله نارمک را زدند. پرسیدم فهیمه شهید شده؟ بچه ها گریه کردند. اولین جمله ای که گفتم، این بود: فهیمه جان منزل نو مبارک! بعد اسم ریحانه سادات و فاطمه سادات را بردم که آنها دوباره هق هق گریه کردند و من باز گفتم: منزل نو مبارک! رسیدم به سید علی که همیشه در خانه سردار سلیمانی ...
قهرمانان بی نام جنگ
در خواب بوده و زخم ناسور جنگ نواخته می شود و باز هم دلمان می لرزد، امیدمان بعد از خدای مهربان به نیروهایی است که فداکارانه به سراغ ما می آیند و پناه دل بی پناهمان می شوند. فداکارانی با لباس سرخ؛ روایت خدمت بی وقفه داوطلبان هلال احمر در روزهای جنگ صهیونیستی سپیده دم روز بیست وسوم خردادماه، زمانی که بسیاری از ما در آرامش خواب بودیم، آژیرهای خطر بیداد کردند و موشک های رژیم صهیونیستی بر طبل ...
بی نام؛ بی نشان
مرا از درِ پشتی مسجد بیرون برد. رفتم به طرف نیشابور، بعد تربت، و مدتی در خانه علمای منطقه پنهان بودم. پاکروان، استاندار، با تهران تماس گرفت و گزارش داد که مسجد به "سنگر مقاومت" تبدیل شده. در پاسخ، فرمانی با لحن جدی آمد: تا امشب، قضیه باید تمام شود. فردا باید آرامش کامل در مشهد برقرار باشد. مردم کوچه پس کوچه ها را بسته بودند و برخی با چوب و سنگ ...
رازهای جاودانگی ای ایران
فرزند استاد خالقی پیش تر درباره این سرود بیان کرد: قطعه ای ایران سال 1323 نوشته شده است؛ پیش از انقلاب، تأکید داشتند در سرود شاهنشاهی نامی هم از آن ها برده شود و بعد از انقلاب هم به همین صورت. آن زمان سرود ای ایران بسیارمحبوبیت داشت و بسیار اجرا و شنیده شد. سال ها پیش، آن زمان که خردسال بودم یک مدرسه ابتدایی در پشت خانه ما قرار داشت و من بارها این سرود را می شنیدم ولی داستان های متفاوتی از ...
متن پیام رئیس جمهور به ایرانیان مقیم خارج از کشور: مردم صاحبان اصلی کشور و قلب تپنده این سرزمینند؛
.... با این حال تعداد زیادی از پیکر های مطهر شهدا قابل شناسایی توسط اعضای خانواده شان بودند. تا 3 روز بعد از حمله پیکر مطهر شهدا را پیدا می کردیم از پرناک می پرسم در طول عملیات آن شب، در چه موقعیتی بیشتر از همیشه متأثر شدی؟ شاید بسیاری نمی دانستند که من از اهالی آستانه اشرفیه هستم. بیش از هر چیزی در ابتدا این امر مرا تحت تأثیر قرار داد که خود آستانه اشرفیه مورد حمله واقع شد و این برای من ...
مسیر امام حسین(ع) تخریب شدنی نیست
اجرایش کردیم که برای مردم هم جالب بود. طرح جدیدی بود و خودمان هم این مدل را در جایی ندیده بودیم. در همان سال، یک روز بعد از ظهر تماس و پیام های زیادی داشتم مبنی بر اینکه صفحه اینستاگرام شبکه اینترنشنال را چک کنم و ببینم چه خبر است. وقتی اینستاگرام را باز کردم دیدم یک نفر از داخل ماشین، درست زمانی که کسی داخل چایخانه نبود و فعالیتی نداشتیم، از چایخانه فیلم گرفته و به ایراد شکایت از ما و حضورمان ...
سایه جاسوسان و سانسور روی زندگی هنرمندان
چه جز دوستی و رفاقت مان مرا به بازی در جغد ترغیب کرد، متن بود. چراکه به نظرم متنی کاملا منطبق با شرایط روز است و جزبه جز اتفاقات آن، همین حالا در حال وقوع است. به خصوص این که ما اهالی تئاتر با موضوع ممیزی که به شکلی پررنگ در متن مطرح می شود به شدت دست وپنجه نرم می کنیم؛ ممیزیِ کلیت متن، دیالوگ های آن و بعضا تک تک کلمات یک خط دیالوگ، ممیزیِ پوشش، ممیزیِ میزانسن ها و.... ما تمام مدت زیر ذره بینیم و ...
هنرمندان داخلی با خارج نشین ها در خیراندیشی برای ایران خیلی دور از هم فکر می کنند/ دموکراسی محور بودن ...
به گزارش خبرنگار ایلنا، پس از حمله جنایت کارانه اسرائیل و البته آمریکا به کشورمان ایران، اقشار مختلف جامعه نسبت به این هجوم واکنش های متفاوتی از خود نشان دادند. هنرمندان رشته های مختلف نیز از این قاعده مستثنی نبودند. در این میان برخی از همان ابتدا موضع خود را نسبت به این واقعه تلخ مشخص کردند و کنار نظام و مردم ایستادند. برخی دیگر سکوت اختیار کردند و تعدادی نیز تحت تاثیر رسانه های معاند و فضای مجازی به انتشار مطالبی کذب و ضد کشور پرداختند. اولین سوالی که در این رابطه ...
گزارشی از حماسه های کربلایی در جنگ 12 روزه
، به این شهید عزیز پیامک دادم. گفتم: آقا میلاد می آیی کمک اینجا، یک ذره کار سنگینه. گفت: آقا سید ما را نگه داشتند سر کار، ولی هر وقت بتوانم می آیم. دو روز بعد شهید شد و هنوزم که هنوزه یک کارت ملی فقط ازش پیدا کرده اند. عرض کردم ما خانم دکتر داشتیم ویزیت رایگان انجام می داد؛ سرباز داشتیم. فصل مشترک اینها خدمت است و وقتی خدمت انجام می شود، همان طوری که حاج قاسم عزیز فرمود شما باید شهید زندگی کنی ...