ناگهان، هشدارهای (آیت الله) خامنهای درباره آمریکایی که نمیشد به آن اعتماد کرد و اسرائیلی که جنگطلب و توسعهطلب بود، دیگر خیلی دور از ذهن به نظر نمیرسید—چون جهان داشت به واقعیتهای استراتژیکی میرسید که ایران سالها به آنها اشاره کرده بود.
به گزارش سرویس بین الملل تابناک، فارین پالیسی در مقالهای به قلم «نرگس باجغلی» به بررسی تاثیرات جنگ ۱۲ روز بر جامعه و ساختار قدرت در ایران پرداخته که در ادامه آمده است.
لازم به ذکر است انتشار مقالات خارجی به معنای تایید محتوای آن از سوی تابناک نیست.
در هفتههای پس از حملات اسرائیل به ایران در ماه ژوئن، اتفاقی غیرعادی رخ داد. برای دههها، ایرانیان در زمره طرفدارترین مردم خاورمیانه نسبت به آمریکا بودند. آنها نسبت به چارچوب ایدئولوژیک حکومتشان درباره آمریکا و اسرائیل به عنوان تهدیدهای وجودی، یا شکاک بودند یا کاملاً آن را رد میکردند. چنین شعارهای رسمی توسط بخش زیادی از جمعیت، به ویژه جوانان ایرانی، صرفاً به عنوان صدای پسزمینه یا حتی منبعی از خجالت تلقی میشد. وسواس نظام به «مقاومت» اغلب بیشتر شبیه به یک یادگار گذشته بود تا یک سیاست واقعی.
اما این بار، وقتی بمبها افتاد، جنگ دور نماند. به خانه آمد؛ و گفتوگو را تغییر داد. نسلی که زمانی به سخنان نظام خندید، حالا دارد میآموزد—گاه برای اولین بار—که چرا دولت در وهله اول روایتی از مقاومت ساخت.
تقریباً یکشبه، من (نویسنده مقاله) تغییر عمیقی در میان بسیاری از ارتباطاتم در سراسر جامعه ایران شنیدم. حتی ایرانیانی که زمانی شعارهای رسمی (آیت الله) علی خامنهای، رهبر معظم انقلاب، را نادیده میگرفتند، حالا آنها را تکرار میکنند. حملات نهتنها شور میهنپرستانهای برانگیخت، بلکه چیزی فرارتر را شعلهور کرد: حس گستردهای که قدرتهای خارجی از خط قرمز عبور کردهاند. حتی در میان برخی از منتقدان صریحاللهجه نظام، خشم به درون معطوف نشد، بلکه به بیرون چرخید.
فقط در دو هفته، ایرانیان یک واقعیت ژئوپلیتیک جدید را درک کردند. شعارها حالا معقولتر به نظر میرسیدند. نخبگان نظامی تقریباً در مورد بهترین راه برای محافظت از ایران متحد نبودند؛ حالا، کسانی که خواستار دیپلماسی بودند، زیر فشار کسانی قرار گرفتهاند که موضع دفاعی سختگیرانهتری میخواهند.
حتی غیرنظامیان—بسیاری از کسانی که زمانی مخالف رویکرد امنیتی نظام بودند—حالا خواستار دفاعی قویتر هستند
حتی غیرنظامیان—بسیاری از کسانی که زمانی مخالف رویکرد امنیتی نظام بودند—حالا خواستار دفاعی قویتر هستند. برخی آشکارا درباره نیاز به سلاح هستهای صحبت میکنند. «ما به چیزی نیاز داریم که آنها را به تردید بیندازد» یک روزنامهنگار در اصفهان به من گفت. «در غیر این صورت، هر چند سال یکبار میتوانند هدف قرارمان دهند.»
برای سالها، بسیاری از ایرانیان جنگهای بین اسرائیل، آمریکا و کشور خود را دور، انتزاعی یا تحمیلی میدیدند. آن جنگها در سوریه، لبنان و عراق جریان داشت—نه در خانه در اصفهان یا تهران. هم در خارج و هم در داخل کشور، استراتژی منطقهای جمهوری اسلامی به عنوان هزینهبر، تحریکآمیز و منزویکننده مورد انتقاد بود.
اما حملات ژوئن این تصور را تغییر داد. این جنگی بر سر جبهه نیابتی دور نبود. مستقیم بود. سریع بود؛ و به ایرانیان عادی فهماند که دیگر تماشاگر نیستند. اسرائیل و آمریکا حالا میتوانستند با تقریباً مصونیت، عمیقاً در مرزهایشان نفوذ کنند.
«من قبلاً از کسانی بودم که در اعتراضات شعار میدادیم که پول ایران را به لبنان یا فلسطین نفرستیم. اما حالا میفهمم که بمبهایی که همه با آن مواجهیم یکی هستند و اگر در سراسر منطقه دفاعی قوی نداشته باشیم، جنگ به سراغ خودمان میآید» یک هنرمند در تهران به من گفت.
این آگاهی جدید به سرعت گسترش یافت—اما نه فقط در داخل ایران. بخش زیادی از محتوای ویرال که تاریخ مداخله غرب در ایران را توضیح میداد—از کودتای ۱۹۵۳ تا ترور دانشمندان ایرانی—در تهران ساخته نشده بود. از غرب آمده بود، برای مخاطبان غربی.
در تیکتاک، اینستاگرام و ایکس، جوانان—از هر دو طیف چپ و راست—شروع به پرسیدن این کردند که چرا ایران برای دههها به عنوان هیولای همیشگی سیاست خارجی آمریکا معرفی شده است. اینها وفاداران به رژیم نبودند؛ بیشترشان آمریکایی بودند—نسل هزاره و Z—که سعی داشتند جنگهای بیپایانی که زندگیشان را شکل داده بود را درک کنند.
ناگهان، هشدارهای (آیت الله) خامنهای درباره آمریکایی که نمیشد به آن اعتماد کرد و اسرائیلی که جنگطلب و توسعهطلب بود، دیگر خیلی دور از ذهن به نظر نمیرسید—چون جهان داشت به واقعیتهای استراتژیکی میرسید که ایران سالها به آنها اشاره کرده بود
ناگهان، هشدارهای (آیت الله) خامنهای درباره آمریکایی که نمیشد به آن اعتماد کرد و اسرائیلی که جنگطلب و توسعهطلب بود، دیگر خیلی دور از ذهن به نظر نمیرسید—چون جهان داشت به واقعیتهای استراتژیکی میرسید که ایران سالها به آنها اشاره کرده بود. این تغییر، هرچند جزئی یا غیرمنتظره، همین حالا هم دارد جایگاه ایران را—در داخل، منطقهای و جهانی—دگرگون میکند.
غرب مدتهاست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC) را به عنوان نهادی یکپارچه و صرفاً متعهد به تجاوز تصویر کرده است. اما در واقع، سپاه در درون خود به شدت دچار انشعاب است. در دهه گذشته، رهبری سالخورده آن—که تحت تأثیر ضربه روانی جنگ ایران و عراق (۱۹۸۸-۱۹۸۰) شکل گرفته بود—اغلب خواستار خویشتنداری بوده است. با وجود تعهد به بازدارندگی منطقهای و گسترش نظامی، بسیاری از این فرماندهان، درگیری آشکار با اسرائیل یا آمریکا را یک ریسک وجودی میدیدند، نه یک رویارویی ضروری.
اما زیردست آنها، نسل جوانتری در سپاه ظهور کرده است: نسلی که نه در دفاع، بلکه در پرتاب شکل گرفته است. برخی از این رزمندگان جوان حالا در دهه ۴۰ زندگیشان هستند و آماده به دست گرفتن رهبریاند. این نسل جدید با پهپادها، موشکها و جنگ سایبری آموزش دیدهاند؛ شخصاً در سوریه جنگیدهاند و به سازماندهی شبهنظامیان در عراق کمک کردهاند. امروز، این اعضای در حال رشد سپاه، رویارویی را نه فقط اجتنابناپذیر، بلکه سازنده میبینند. برای آنها، بازدارندگی فقط درباره بقا نیست: درباره جایگاه منطقهای، غرور ملی و تأکید مجدد بر حاکمیت است.
حملات ژوئن، همراه با واکنشهای محدود، اما هدفمند ایران، این نسل را جسورتر کرده است. آنها استدلال میکنند که خویشتنداری دولت در دو دهه گذشته—به علاوه تعهد اشتباهش به توافق هستهای ۲۰۱۵—تنها حملات بیشتری را دعوت کرده است. اینکه اسرائیل توانست اینچنین عمیق و کارآمد ضربه بزند، فقط استدلالشان را تقویت میکند: ایران به یک بازدارنده معتبر نیاز دارد، و همین حالا؛ و در میان عموم مردم، نسلی که پس از انقلاب ۱۹۷۹ به دنیا آمدهاند—و اغلب از ایدئولوژی دولتی سرخورده شدهاند—حالا در حال تجربه تغییر عمیقی هستند. آنها نظام را در آغوش نمیگیرند، اما همه آنچه درباره قدرت و امنیت غرب باور داشتند را بازاندیشی میکنند.
این لحظه از حمایت نسبی عمومی از دولت امنیتی، تضمینی برای ماندگاری ندارد. اما فعلاً، توازن قدرت را در محافل سیاستگذاری ایران تغییر داده است. اصولگرایان جوان سپاه در حال پیشروی هستند. متحدانشان در رسانههای دولتی، مجلس و حتی وزارت اطلاعات، خود را به عنوان تنها بازیگران قادر به دفاع از ایران در برابر تهدیدهای وجودی معرفی میکنند.
حالا این صداها دارند صدای کسانی در ایران—و تعدادشان کم نیست—که جنگ نمیخواهند را به حاشیه میرانند. از نظر تاریخی، کسانی که طرفدار مذاکره با غرب بودند از اردوگاه تکنوکراتهای عملگراتر برخاستهاند، اما حالا، آن رهبران همدل با صلاح، با تغییر عمیقتری در ادراک عمومی مواجهند.
برای سالها، حتی وقتی (آیت الله) خامنهای هشدار میداد که به غرب نمیشود اعتماد کرد، بخشهای بزرگی از مردم به کسانی رای میدادند که وعده تعامل میدادند. دیپلماسی، اگر نه به عنوان آرمانگرایی، پس به عنوان واقعگرایی دیده میشد: تنها راه عملگرایانه برای خروج از انزوا.
حملات بیدلیل اسرائیل در ژوئن، در حالی رخ داد که مذاکرات با آمریکا هنوز جریان داشت. حالا، حتی در میان همان حامیان سابق گفتوگو، این دیدگاه در حال رشد است که مذاکره با غرب یک بازی پوچ است؛ مهم نیست ایران چگونه تعامل کند، مجازات خواهد شد
اما حملات بیدلیل اسرائیل در ژوئن، در حالی رخ داد که مذاکرات با آمریکا هنوز جریان داشت. حالا، حتی در میان همان حامیان سابق گفتوگو، این دیدگاه در حال رشد است که مذاکره با غرب یک بازی پوچ است؛ مهم نیست ایران چگونه تعامل کند، مجازات خواهد شد.
در چند هفته از شروع حملات، گفتوگو در ایران از این که «آیا دیپلماسی میتواند موفق شود» به این که «آیا اصلاً هرگز صادقانه بود» تغییر کرده است. حالا، این ایده که مذاکره با غرب مشکلات ایران را حل میکند، کمتر شبیه واقعگرایی و بیشتر شبیه تسلیم به نظر میرسد.
آیت الله خامنهای، که همیشه تاکتیسین بوده، از این لحظه برای تحکیم روایتی استفاده کرده که از تمامیت ارضی ایران از طریق دفاع حمایت میکند. به طور خاص، روایت مقاومت است، روایتی که حداقل از سال ۱۹۸۰—وقتی عراق با کمک آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای غرب اروپا به ایران حمله کرد (اگر نه زودتر، وقتی واشنگتن و لندن در سال ۱۹۵۳ در ایران کودتا کردند) —پابرجا مانده است.
زیرا اگر ایران از همه طرف توسط دشمنانی احاطه شده که میخواهند بر کشور مسلط شوند، پس مقاومت—از جمله همه موشکها و پهپادهای ساخت داخل—آخرین بهترین امید برای بقا باقی میماند؛ و تنها نهادهایی که میتوانند این مقاومت دفاعی را سازماندهی کنند، نیروهای مسلح جمهوری اسلامی هستند.
حملات قطعاً به زیرساختهای ایران آسیب زد، اما فقط روایت آیت الله خامنهای را تقویت کرد. نظام جان سالم به در برد. رهبری پایدار ماند. خیابانها به اعتراض منفجر نشد. ایران تجزیه نشد؛ و در سطح بینالمللی، ایران دیگر فقط به عنوان یک متجاوز دیده نمیشد، بلکه به عنوان دولتی تحت محاصره بود که یک بار دیگر در برابر مداخله خارجی مقاومت میکرد.
این میراث مهم است—نه فقط برای تاریخ، بلکه برای جانشینی. هر کسی که پس از آیت الله خامنهای ۸۶ ساله به عنوان رهبر معظم انقلاب ایران انتخاب شود، در چارچوب این حملات ژوئن انتخاب خواهد شد: جایی که دکترین مقاومت نه فقط توسط ایدئولوژی، بلکه توسط رویدادها تأیید شد. این به سپاه—و به ویژه نسل جوان تندرو آن—اهرم بیشتری میدهد تا فصل بعدی جمهوری اسلامی را شکل دهند.
چالش برای رهبران ایران—به ویژه نسل جوان سپاه—این است که چگونه از این لحظه بهره برداری کنند بدون اینکه زیادهروی کنند. درخواستها برای گسترش نظامی بیشتر، یا حتی خروج از محدودیتهای هستهای، شاید فعلاً طنینانداز شود. اما آنها خطر تحریک پاسخهای خارجی شدیدتر و تشدید انزوای اقتصادی را دارند.
منظر سیاسی داخلی به روشهای بسیار بنیادینی تغییر کرده است. تندروهایی که زمانی برای توجیه «مقاومت» در برابر اسرائیل و آمریکا تقلا میکردند، حالا استدلال میکنند که تاریخ ثابت کرده حق با آنها بوده است. «مقاومت» دیگر انحصار جمهوری اسلامی و وفادارانش نیست—حالا فریاد بسیجکنندهای برای دفاع از میهن شده که از مرزهای اجتماعی و سیاسی عبور میکند. این یک روایت قدرتمند است—به ویژه وقتی که توسط شککنندگان سابق تکرار میشود و توسط رویدادهای میدانی مشروعیت مییابد.
اینکه آیا آنها میتوانند این روایت را—از طریق جانشینی، قانونگذاری یا اجماع اجتماعی گستردهتر—نهادینه کنند، شکل آینده جمهوری اسلامی را تعیین خواهد کرد. اما فعلاً، آنها در حال صعود هستند.
گفتوگوی بینالمللی درباره ایران اغلب بین دو تفسیر در نوسان است: یا رژیم لحظاتی تا فروپاشی فاصله دارد، یا یک تهدید منطقهای توقفناپذیر است. آنچه نادیده گرفته میشود، انعطافپذیری و پاسخگویی سیستم است: چگونه یاد میگیرد، سازگار میشود و شوکها را در روایت بقا و مقاومت خود ادغام میکند. حملات اسرائیل آن سیستم را نابود نکرد. آن را تقویت کرد؛ و هیچکس واقعاً نمیداند که این روایت حالا چه درسهایی به ایرانیان خواهد داد—هم به آنهایی که امیدوار به صلحاند و هم به آنهایی که به دنبال جنگ.
حملات همچنین نگاه ایرانیان به خودشان را دگرگون کرد. زمانی، حتی تحت تحریمها، ایرانیان خود را ناظران منفعل جنگهای دور میدیدند؛ حالا، آنها اهداف مستقیم تجاوز منطقهای هستند
حملات همچنین نگاه ایرانیان به خودشان را دگرگون کرد. زمانی، حتی تحت تحریمها، ایرانیان خود را ناظران منفعل جنگهای دور میدیدند؛ حالا، آنها اهداف مستقیم تجاوز منطقهای هستند.
شاید اساسیترین تغییر، نسلی باشد. این نسل ۱۹۷۹ نیست که مواضع قدیمی را تأیید میکند. فرزندان و نوههای آنها هستند—که با دسترسی به اینترنت، رسانههای غربی و اغلب نگرشهای طرفدار غرب بزرگ شدهاند—که حالا مشروعیت نظم جهانی را که در باور آن بزرگ شدهاند زیر سؤال میبرند. شعارهایی که زمانی به عنوان تبلیغات نادیده میگرفتند، حالا به عنوان واقعگرایی بازتعریف میشوند. این تغییر، اگر پایدار بماند، سیاست داخلی و منطقهای ایران را برای دههها شکل خواهد داد.
این تغییر—بیش از هر موفقیت یا شکست تاکتیکی—شاید پایدارترین تأثیر را داشته باشد. برای سالها، ایرانیان میپرسیدند چرا کشورشان به یک برنامه موشکی یا نمایندگان منطقهای یا یک دکترین مقاومت نظامی نیاز دارد. حالا، آنها میپرسند چگونه این دفاعها را قویتر کنند، تا ایران را مستقل و حاکم نگه دارند.