باشگاه خبرنگاران جوان- محمد فنایی اشکوری فیلسوف و پژوهشگر فلسفه در یادداشتی به موضوع فلسفه ملی و دین ملی پرداخت و نوشت: فرهنگ، ادبیات و زبان، ستونهای هویت یک ملتاند. این عناصر، مانند تار و پود یک قالی، از دل تاریخ و جغرافیای یک ملت برمیخیزند و با آداب و رسوم، اسطورهها و تجربیات مشترک یک سرزمین شکل میگیرند. به همین دلیل، صحبت از فرهنگ ملی یا ادبیات ملی معقول است. اینها هویت یک ملت را تعریف میکنند و مرزهای مشخصی دارند. اما وقتی به حقیقت میرسیم، این مرزها رنگ میبازند.
فلسفه: جستوجوی حقیقتی جهانی
فلسفه، بر خلاف ادبیات و فرهنگ، دغدغهاش زیبایی یا هویت نیست، بلکه جستوجوی حقیقت است. حقیقت، ذاتاً مفهومی جهانی و بیمرز و فراملی است. این که یک ایده فلسفی در یونان باستان شکل گرفته یا در ایران به بالندگی رسیده، تنها به خاستگاه آن اشاره دارد، نه به ملیت آن. اندیشههای افلاطون یا ابن سینا، اگرچه در بستر فرهنگی خاصی متولد شدهاند، اما به هیچ قوم و ملت یا سرزمینی تعلق ندارند. آنها برای هر انسانی که به دنبال فهم جهان و جایگاه خود در آن است، قابل تأمل و ارزشمندند.
از این رو عبارت «فلسفه ملی» یا «حکمت ملی»، تناقض درونی دارد. فلسفه، بنا به تعریف خود، تلاش برای درک حقایق بنیادین هستی است و این حقایق از ملیت یا جغرافیا فراتر میروند. حقیقت ریاضی و تجربی نیز همین طور است. یک قضیه ریاضی، چه در چین اثبات شود چه در آلمان، برای تمام جهان یکسان است. ما ریاضی ملی نداریم. همینطور است فلسفه. اگر یک ایده فلسفی درست باشد، برای همه درست است و اگر نادرست باشد، برای همه نادرست. محدود کردن فلسفه به یک ملیت، از آن یک ایدئولوژی یا اسطوره میسازد، نه مسیری برای رسیدن به حقیقت، مگر "فلسفه" را در معنایی غیر فنی به آداب و رسوم و مانند آن به کار بریم.
در زمان حکومت پهلوی میکوشیدند فلسفه سهروردی را فلسفه ملی ایرانی اعلام کنند، چون سهروردی از حکمای ایران باستان به نیکی یاد کرده و از تعالیم آنها سخن گفته؛ در حالی که سهروردی مسلمان حقیقت جویی است که حقیقت را هر جا که بیابد میستاید، چه در ایران باستان، چه در یونان و چه در جهان اسلام.
اخیراً یکی از اساتید محترم، ابن سینا را به عنوان کسی که با گرایش به حکمت اشراقی در فکر احیا و بازسازی فلسفه ملی ایرانی بوده معرفی کرده است، چیزی که با شخصیت ابن سینا ناسازگاری مطلق دارد. ابن سینا استاد منطق و تفکر عقلی و قهرمان برهان و استدلال است. سخن برهانی را از هر جا میپذیرد و سخن بدون برهان را از هیچ کسی نمیپذیرد. ابن سینا تشنه حقیقت است. اولاً اینکه ابن سینا در پی حکمت اشراقی بوده محل بحث است. بسیاری از ابن سینا پژوهان مانند گواشن و گوتاس معتقدند نظام معرفتی ابن سنیا عقلگرایی مشایی است و حکمت مشرقی او همان فلسفه مشایی در میان فیلسوفان شرقی است، نه از سنخ حکمت اشراقی افلاطون و سهروردی. ثانیاً او اگر به دنبال اشراق و عرفان هم برود در جستجوی حقیقت است، نه ملیت. البته که سهروردی و ابن سینا ایرانیاند و به ایران و فرهنگش عشق میرزند و هر دو از احیاگران زبان فارسیاند، چنانکه ما هم ایرانی هستیم و به این کشور و ملت و فرهنگ دلبستهایم، اما فلسفه آنها و هیچ فلسفه معتبری نمیتواند ملی باشد. این خطا واکنشی است به خطای بزرگتر کسانی که فلسفه حکیمان مسلمان را «فلسفه عربی» مینامند. خطای اینان از آن جهت بزرگتر است که نه تنها فلسفه محدود به یک قوم و زبان نیست، بلکه اغلب این فیلسوفان اساساً عرب نیستند؛ یعنی علاوه بر یک خطای منطقی، آنها را عرب پنداشتن دروغ و آدم ربایی هم هست.
دین: حقیقتی برای همه بشریت
همین منطق در مورد دین نیز صادق است. دین، ادعای ارائهی یک حقیقت غایی دربارهی هستی و حیات دارد. این حقیقت، اگر معتبر باشد، جهانی است و محدود به مرزهای سیاسی یا نژادی نمیشود. عبارت دین ملی، درست مانند فلسفهی ملی، مفهومی متناقض است. خدا خدای همه هستی است ما خدای ملی نداریم. ممکن است هر کشوری برای خود «مرغ ملی» (national beird) به عنوان نماد انتخاب کند، اما خدای ملی بی معناست. خدای ملی همان بت پرستی عرب جاهلی است که هر قبیلهای خدا یا خدایان خاص خود را داشت.
پذیرش دین، نه بر اساس ملیت یا محل تولد، بلکه بر اساس معیارهای حق و باطل باید باشد. اگر دینی بر حق است، باید آن را پذیرفت، فارغ از این که خاستگاه آن در سرزمین ما باشد یا در آن سوی جهان. به همین ترتیب، اگر دینی باطل است، باید از آن روی گرداند، حتی اگر در خاک ما شکل گرفته باشد و نیاکان ما از آن پیروی کردهاند.
اسلام، مسیحیت یا آئین هندو، هر کدام خاستگاه جغرافیایی مشخصی دارند، اما پیروان آنها در سراسر جهان پراکندهاند و خود را با ملیت خاصی تعریف نمیکنند. این ادیان، رسالت خود را هدایت بشریت میدانند، نه صرفاً یک ملت خاص. تفکراتی مانند «ما ایرانیها باید دین ایرانی داشته باشیم» منطق نادرستی است، زیرا دین به ملیت وابسته نیست، بلکه به ادعای خود برمدار حقیقت است. ما باید به دنبال دین حق باشیم، نه دین ملی. اسلام در منطقهای عربی ظهور کرد، اما مختص به اعراب نیست، بلکه دینی جهانی است و مخاطبش مردمان (الناس) است، با صرف نظر از ملیت و نژاد و زبان. اعراب جاهلی دعوت پیامبر را نمیپذیرفتند و اصرار میکردند که ما از دین پدران و اجداد خود پیروی میکنیم. قرآن کریم در پاسخ میفرماید حتی اگر پدرانتان در گمراهی بودند باز از آنها پیروی میکنید؟ برخی در قرن بیست و یکم همان منطق اعراب جاهلی را احیا کرده، میگویند ما باید پیرو دین نیاکان ایرانی خود باشیم. این منطق جاهلیت است که مخالف حق جویی و حقیقت طلبی است. شباهت منطق این عرب ستیزان با منطق عرب جاهلی عجیب است!
دین ملی دین من درآوردی و جعلی است. دین خدا همان اسلام است که تسلیم بودن در برابر خداوند است. «ان الدین عندالله الاسلام». اسلام کاربرد عام و خاص دارد. معنای عام اسلام تسلیم بودن در برابر خداوند است. ادیان الهی پیش از اسلام به معنای عام اسلام بودند و ابراهیم و موسی و عیسی مسلم بودند. اسلام در کاربرد خاص نام دین خاتم است. در نهایت، هم فلسفه و هم دین، فراتر از مرزهای جغرافیایی و هویتهای ملی قرار دارند. آنها در پی کشف و ارائه حقیقتی جهانی هستند که به تمام انسانها تعلق دارد. به همین دلیل، صحبت از فلسفه ملی یا دین ملی به معنای محدود کردن حقیقت است، امری که ذات این دو را نقض میکند. ملی گرایی و ناسیونالیسم هر حکمی داشته باشد نباید به اینجا منتهی شود.
منبع: مهر