کمین شکارچی غیرمجاز حوالی تنگه بیستم؛ آغاز هفته محیط‌زیست هم‌زمان با شهادت محیطبان خائیز

1 week ago 1

کد خبر: ۳۰۶۳۰۶

تاریخ انتشار: ۰۹:۵۰ - ۱۷ خرداد ۱۴۰۴

هوشنگ ضیایی، پیشکسوت محیط‌زیست می‌گوید: آریوبرزن زمان ما هم در رویارویی با دشمنان طبیعت کشورمان در محل «دربند پارس» که محل نبرد و کشته شدن آریوبرزن، سردار رشید هخامنشی، با لشکریان مهاجم اسکندر مقدونی بود، به قتل رسید.

محیطبان خائیز

اقتصاد۲۴- خودش را مخبر جا زده بود، تماس گرفت و گفت شکارچی در حوالی تنگه بیستم است. هدایت‌الله دیده‌بان نمی‌دانست دروغ می‌گوید. با همکارانش هماهنگ کرد و به‌سمت تنگه راه افتاد. مخبر قلابی و دو نفر دیگر آنجا کمین کرده بودند. ماشین دیده‌بان که رسید، شروع به شلیک کردند، نگذاشتند حتی پیاده شود. تیر به شیشه رسید و راحت از آن رد شد، از بدن دیده‌بان، اما بیرون نیامد، همانجا ماند و جان عزیزش را گرفت. جامعه محیط زیست که هنوز در سوگ یاسر مصدق بود، بار دیگر رخت عزا پوشید. از دست رفتن دیده‌بانی که منطقه حفاظت‌شده «خائیز» را به‌نام او می‌شناختند، موجی از واکنش را به‌همراه داشت، اساتید دانشگاه، فعالان محیط‌زیست و مدیران سازمان حفاظت محیط‌زیست مطالب زیادی دراین‌باره نوشتند.

«حمید ظهرابی»، معاون محیط‌زیست طبیعی سازمان حفاظت محیط‌زیست، یکی از آنها بود. «باید راهی پیدا کنیم تا مردم حیات‌وحش را مال خودشان بدانند، باید منافع حفاظت با منافع مردم محلی همسو شود،، اما چرا نمی‌شود؛ بی‌شک اولینش این است که به‌قدر کافی در این راه نکوشیده‌ایم، از حرف و نقل این و آن ترسیده‌ایم. عافیت‌طلبی کرده‌ایم، بهانه‌ای هم نداریم، هرچه بگوییم عذر بدتر از گناه است.»

 «محمود قاسم‌پوری»، استاد دانشگاه تربیت‌مدرس، نیز در کنار متخلفان و شکارچیان غیرمجاز از کسانی نام برد که در راه حفاظت در مواردی سنگ‌اندازی می‌کنند. «در دهه ۹۰ یک پروژه مطالعاتی ارزشمند با هدف کاهش درگیری بین شکارچی و محیطبان توسط همکاران ما در حال انجام بود. نتیجه؟ به‌دلیل ورود یک دستگاه امنیتی و ضعف حراست وقت سازمان حفاظت محیط‌زیست ناتمام ماند!» در این پرونده نوشته‌های سه نفر درباره سه کارشناس محیط‌زیست را منتشر می‌کنیم؛ «هوشنگ ضیایی» پیشکسوت محیط‌زیست، «بهمن ایزدی» کنشگر باسابقه محیط‌زیست و «بهزاد رئیسیان» دبیر کمیته آموزش انجمن جهانی ارزیابی. آنها هم مشابه حمید ظهرابی و محمود قاسم‌پوری از زوایای دیگری تلاش کرده‌اند به این موضوع بپردازند، از رویه استخدامی محیطبانان گرفته تا ضرورت کارگروهی برای باز شدن گره تعارض محیط زیست و جامعه محلی.

هوشنگ ضیایی، پیشکسوت محیط‌زیست :عاشق بود، عاشق طبیعت

آریوبرزن زمان ما هم در رویارویی با دشمنان طبیعت کشورمان در محل «دربند پارس» که محل نبرد و کشته شدن آریوبرزن، سردار رشید هخامنشی، با لشکریان مهاجم اسکندر مقدونی بود، به قتل رسید.

من از خبر کشته شدن ناگهانی دیده‌بان عزیز به‌شدت شوکه شدم. این مصیبت را به خانواده او و دوستداران طبیعت کشورمان از صمیم قلب تسلیت عرض می‌کنم. او با عشق فراوان و از خودگذشتگی بی‌نظیر، یک‌تنه محیط‌زیست و حیات‌وحش این گوشه دورافتاده از کشورمان را به‌طرز معجزه‌آسایی حفظ کرد. ما همواره و در همه‌جا از او به‌عنوان یک محیطبان موفق که به‌رغم همه مشکلات و نامهربانی‌ها، منطقه‌ای عشایرنشین مانند خائیز را حفظ کرده بود، نام می‌بریم.


بیشتر بخوانید:تراژدی سربازان جبهه حیات وحش ایران/ بازخوانی درگیری‌های محیط بانان با شکارچیان غیرمجاز + فیلم


من از سال‌های دور دیده‌بان را می‌شناختم. او هر زمان که خبر مهمی داشت و یا مورد جدیدی را که برایمان تازگی داشت مشاهده می‌کرد، از طریق تلفن، عکس و یا فیلم برایم ارسال می‌کرد؛ مانند فیلم‌های شکار یک خدنگ بزرگ توسط کاراکال، چهارقلو زاییدن یک بز وحشی، نجات دو رأس کل که در هنگام نزاع شاخ‌هایشان در هم گیر کرده و روی زمین افتاده بودند، فیلمی از دوربین تله‌ای که پاییز سال گذشته با نصب آن، از پلنگ، گرگ، روباه و تشی گرفته بود. آخرین فیلم‌هایی که برایم ارسال کرد، مربوط به زایمان اولین بز در ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، عبور یک کل از پرتگاه‌ها و فیلمی از یک گله بز و بزغاله در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ بود که در آن با خوشحالی می‌گفت: «امسال سال خوبی بود، بزغاله‌های زیادی داشتیم، بزغاله‌ها بزرگ شده‌اند و به‌همراه مادرشان برای خوردن آب می‌آیند.» این آخرین فیلم آقای دیده‌بان بود که دو هفته قبل برایم ارسال کرد.

آقای دیده‌بان بار‌ها از من خواست برای مشاهده فعالیت‌های او بازدیدی از منطقه خائیز داشته باشم. من هم بسیار مشتاق دیدن او و منطقه‌اش بودم. چند سال قبل که به‌اتفاق دوستان عزیز آقایان بهمن ایزدی و محمد درویش برای ملاقات با محیطبانان زندانی آقایان غلامحسین خالدی و اسعد تقی‌زاده به یاسوج رفته بودیم، پس از ملاقات با آنها تصمیم گرفتیم سری هم به منطقه حفاظت‌شده خائیز بزنیم. شب را در پاسگاه خائیز که امکانات بسیار کمی داشت، به‌سر بردیم و صبح زود به‌اتفاق دیده‌بان عازم مناطق کوهستانی شدیم؛ منطقه‌ای بکر با پوشش گیاهی عالی و حیواناتی آرام.

 من برای اولین‌بار کل و بز‌هایی را که بدون ترس برای تغذیه به بالای درختان کنار جاده رفته بودند، مشاهده کردم. آقای دیده‌بان تفنگی به‌همراه نداشت. او با هزینه شخصی خود یک دوربین عکاسی که زوم بسیار قوی داشت، خریداری کرده بود و آن را از خود جدا نمی‌کرد. او علاوه‌بر عکس‌هایی از حیات‌وحش منطقه، چندین عکس دیگر را که از متخلفین گرفته و با ارائه آن به دادگاه موجب دستگیری آنها شده بود، به ما نشان داد. دیده‌بان معتقد بود عملکرد دوربین عکاسی بیشتر از تفنگ است. در روز‌های آخر حضورمان در منطقه گروهی از کوهنوردان علاقه‌مند به طبیعت به خائیز آمدند و او با عذرخواهی از ما پس از یک سخنرانی در مورد ویژگی‌های منطقه و لزوم رعایت برخی موارد، به‌اتفاق آنها عازم ارتفاعات شد.

در آن زمان آقای دیده‌بان با وجود اینکه سن‌وسالی از او گذشته بود، هنوز مجرد بود. می‌گفت عشقی که من نسبت به طبیعت و حیات‌وحش دارم، با هیچ عشق دیگری قابل‌جایگزین نیست. پس از گذشت چند سال یک روز به من زنگ زد و با گفتن یک مقدمه طولانی گفت من ازدواج کرده‌ام، ولی شما نباید نگران باشید؛ چون با یک خانم کوهنورد که بیشتر از من عاشق طبیعت و حیات‌وحش است، ازدواج کرده‌ام.

با وجود اینکه آقای دیده‌بان مردی آرام، خونگرم، مهربان و دوست‌داشتنی بود، ولی ازآنجاکه سدی در برابر اقدامات عده‌ای از متخلفین و قاچاقچیان حیات‌وحش بود، دشمنانی هم داشت. یک دفعه نیز در غیاب او به منزلش دستبرد زدند و اسلحه سازمانی او را ربودند که باعث ناراحتی‌اش شد. امیدوارم قاتل دیده‌بان عزیزمان به سزای عمل ننگین خود برسد.

 بهمن ایزدی، فعال محیط‌زیست:دلم شکست از داغ دیده‌بان

واقعاً هرچه درباره دوست عزیزم، محیطبان شهید، «هدایت‌الله دیده‌بان» می‌گویم در کمال ناباوری است. در دلم یک سوگ، یک بغض عمیق جاری است که حتی اجازه نمی‌دهد رفتار معمول خودم را داشته باشم. نه اینکه بخواهم بگویم آدم‌های خوب ما همیشه ماندگارند و نمی‌میرند، نه، همه ما رفتنی هستیم، اما بعضی آدم‌ها مثل شهید هدایت‌الله دیده‌بان، وجودشان، نفس‌کشیدنشان، تلاششان، بودنشان به آدم معنا می‌دهد؛ به پویایی، به زنده بودن، به امید داشتن، به باانگیزه زیستن معنا می‌دهد.

خیلی سوگوارم. هنوز از ششم اردیبهشت و کشته شدن جوان رشید و رعنای ما، کاظم مصدق عزیز، در بلندای جنگل‌های هیرکانی در پارک ملی گلستان چیزی نگذشته، هنوز صدای گام‌هایش در پیچاپیچ بلندمازو‌های گلستان به گوش می‌رسد. در کنار سوگ برای بلوط‌های کهن این سرزمین در زاگرس، که روزانه با آتش دشمنان این خاک، خاکستر می‌شوند، ناگهان یک غم تازه بر دلمان می‌نشیند. از آن‌سوی تلفن، کسی که خودش از جامعه ستم‌کشیده محیطبانان است، هشت سال زندان کشیده، رنج دیده و قرار بود اعدام شود، اما دمِ گرم طبیعت و مهر مردم او را بازگرداند، با صدایی بغض‌دار می‌گوید: «هدایت هم رفت. دیده‌بان هم رفت.» همین یک جمله، یک دنیا حرف با من زد. انگار کتاب زرینی از تاریخ این سرزمین، کتابی که می‌توانست برگه‌های بیشتری از شرافت و خدمت را به خود ببیند، یکباره بسته شد. غم همه وجودم را فراگرفت.

مگر ما چند نفر مثل هدایت دیده‌بان داریم؟ کسی که با مرام، دیدگاه روشن، اندیشه و رفتار انسانی‌اش به لباس سبز محیطبانی معنا می‌داد. لباسی که باید نماد پاکی، راستی، ایران‌دوستی و مردم‌مداری باشد. لباسی که به قامت او چقدر می‌آمد. شاید خیلی‌ها به آن لباس می‌رسند، اما رسیدن به جایگاهی که هدایت داشت، کار هر کسی نیست.

هدایت واقعاً یک معلم بود؛ بی‌حاشیه، بی‌ادعا، بی‌نیاز از ستایش دیگران. خودش می‌نشست فکر می‌کرد که چه کند، با چه تجهیزاتی و چگونه ضعف‌های قانونی را جبران کند. یادم است حدود ۱۴ سال پیش، با هم در منطقه خائیز بودیم، «تنگه تکاب». چند روزی در ارتفاعات بودیم. می‌فهمید مثلاً چه ساعتی جلاب کل (پازن) و بز‌ها در فلان دیواره ظاهر می‌شوند، یا کبک‌ها کی آواز می‌خوانند. انگار با آنها زندگی می‌کرد، قدم می‌زد، رفاقت می‌کرد. حفاظت برایش رفاقت بود، عشق بود.

ما فقط یک محیطبان را از دست ندادیم، یک سرمایه اجتماعی بی‌بدیل را از دست دادیم، یک معلم را؛ آن‌هم در زمانی که قوانین ناکارآمد، همه‌چیز را به نابودی کشانده و ما بیش از همیشه نیازمند تعادل‌بخشی انسان‌هایی، چون هدایت هستیم.

یکی از دوستان منطقه بهبهان امروز گفت: «کمتر از شهادت حق هدایت نبود.» گفتم درست می‌گویی، ولی ما به هدایت نیاز داشتیم. ما به نگاهش، معرفتش، درک والایش و به صداقت خالصانه‌اش نیاز داشتیم.

هدایت از آنهایی بود که در زمان حیات هم شهید بودند. مثل شمع می‌سوخت و دم نمی‌زد. می‌گفت بگذار دست‌کم نور من مسیر دو نفر را روشن کند. ما چند تا مثل هدایت دیده‌بان داریم؟ اختران آسمانمان یکی‌یکی خاموش می‌شوند. کاظم مصدق رفت، بلوط‌ها می‌سوزند، پناهگاه‌ها می‌سوزند و فرزندان این مرزوبوم سال‌هاست در سکوت و انفعال بخش دولتی، در آتش می‌سوزند.

همین سه هفته پیش بود که محمدحسین پارسایی در فارس، در کوه‌نار منطقه دشمن‌زیاری، جان شریفش را در راه مهار آتش زاگرس از دست داد. چقدر باید تحمل کنیم؟ این مملکت صاحب ندارد؟ این بلوط‌هایی که دو روز پیش جزغاله شدند، که هر ساله هدایت دیده‌بان اشکبارانه برای خاموش‌کردنشان می‌رفت، مگر چقدر هستند؟ مگر چند نفر از این حامیان و عاشقان بلوط داریم؟ هدایت دیده‌بان، حدود ۱۳-۱۴ سال پیش با دوربین می‌رفت، بدون درگیری مستقیم، متخلف را شناسایی می‌کرد، فیلم می‌گرفت، مستندات ارائه می‌داد. او اهل جنگ نبود، اهل عشق بود.

وقتی خبر رسید در تنگی واقع در منطقه استحفاظی خائیز دو نفر متخلف دیده شده‌اند، با صداقتی که داشت، نمی‌دانست این خبر «دامی مهلک» برای اوست؛ بی‌درنگ و به‌تنهایی وارد منطقه موصوف شد و منتظر تا سایر همتایانش برسند. در حین عزیمت با همکارانش تماس گرفت تا آنها نیز سریعاً خود را به منطقه مورد نظر برسانند. اما قبل از رسیدن آنها همان جانیان پست‌فطرت حتی اجازه ندادند از ماشین پیاده شود. او را به رگبار بستند و هدایت در دم جان داد.


بیشتر بخوانید:آشوراده غرق در خون پرندگان و جنون شکارچیان


بعضی‌ها می‌پرسند چرا متخلف‌ها را نمی‌گیرند؟ بگیرند که چه؟ آیا حتی اعدامشان، جبران فقدان جان شریف دیده‌بان را می‌کند؟ مسلماً نه. هدایت به‌خاطر شغلش محیطبان نشده بود؛ عاشق بوم‌ناحیه‌های زاگرس بود. خائیز را با تمام وجودش دوست داشت. چند سال پیش به او گفتم چرا ازدواج نکردی؟ گفت: احساس می‌کنم اگر ازدواج کنم، تعهدات خانوادگی باعث می‌شود کمتر بتونم برای خائیز وقت بگذارم.

او ۲۲ سال در سازمان محیط‌زیست خدمت کرد؛ فروتن، خلاق، پژوهشگر. کسی که به گیاه، خاک، آب، برگ و آسمان عشق می‌ورزید و به جان می‌شناختشان. با آنها زندگی می‌کرد. ذهنم دیگر کار نمی‌کند. دلم شکسته. اگر حرفی می‌زنم، از زبان دلم است.

داریم یکی‌یکی زیستگاه‌های دیرینه‌مان را از دست می‌دهیم. همه ساکتند. بمو و گلستان، دو پارک ملی قدیمی ایران، یکی‌یکی در آتش خاکستر می‌شوند و هم‌زمان باید در سوگ شهید دیده‌بان مویه کنیم؟

دیگر بس است. چقدر باید بایستیم، دندان به جگر بگذاریم، خون دل بخوریم؟ ما نمی‌خواهیم عزیزانمان پرپر شوند. دیده‌بان را می‌خواهیم. مصدق را می‌خواهیم. همه آنها را که حق حیات داشتند، که می‌توانستند اکنون مدیر باشند، راهنما باشند، می‌طلبیم.

استدعای من از سازمان حفاظت محیط‌زیست این است: دیگر کوتاه نیایید. اگر قانون ضعیف است، فریاد بزنید. اگر باید، به مجلس، به دولت، به هر جا که می‌شود فشار بیاورید.

ما نمی‌خواهیم فقط قاتل‌ها شناسایی شوند. می‌خواهیم محیطبان‌ها‌یمان، جنگلبان‌ها‌یمان دیگر پرپر نشوند. می‌خواهیم کسی مثل هدایت بسان دانشگاهی زنده باشد، نه خاطره‌ای سوگ‌بار. اگر پس از رهیدن شهید دیده‌بان سازمان برای برون‌رفت از نشانه‌رفتن محیطبانان کوتاهی کند و به برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت شهدای محیطبان بسنده کند، پس بهتر است همه‌چیز را تحویل دهد. بگذارید همان‌هایی که منابع پایه کشور را غارت می‌کنند، کار را یکسره کنند. حداقل ما دیگر نبینیم که مثل هدایت، عزیزانمان را راحت به گلوله ببندند.

بیایید یک‌بار، فقط یک‌بار، جدی بنشینیم و برنامه عملی را با توجه به مشکلات و بحران منابع کشور تدوین کنیم؛ آن‌هم با جدیت و کنار هم، بی‌نمایش، بی‌همایش، بی‌تعارف و بی‌تکلف. بیایید ساعت‌ها بدون تشریفات معمول با یک لیوان آب کنار هم بنشینیم. حرف بزنیم، فکر کنیم و برنامه رهیافت دربیاوریم، راهکار عمل دربیاوریم.

دیگر نمی‌توانیم شاهد پرپر شدن اختر الماس‌های عزیزمان باشیم. ۱۵۲ شهید و جان‌نثار در حوزه محیط‌زیست داده‌ایم و ۲۱ شهید از کنشگران طبیعت و جامعه محلی در حوزه آتش‌سوزی‌ها فقط در چهار-پنج سال اخیر داشتیم. یاد آن عزیزان گرامی، یاد شهدای محیط‌زیست امثال عزیز بذرافکن، سهراب زارع و همه آنها که حق حیات داشتند، گرامی.

باید بدانیم که زنده‌یادان هدایت دیده‌بان و کاظم مصدق، یک فرد نبودند، دانشگاه‌هایی زنده بودند که تجربه، دانش، عشق و شرافت را با خود داشتند. نباید بگذاریم این دانشگاه‌ها خاموش شوند.

منبع: روزنامه پیام ما

Read Entire Article