سرانجام خونین یک خواستگاری محمد هادی جعفرپور

6 hours ago 1

امام رضا در صحن انقلاب، بیمار بستری می کند!

وارد صحن انقلاب شدم و چشمم به گنبد افتاد، اما با حالی که جلوی ورودی زمین گیر شدم و امکان تکان خوردن نداشتم. روبروی گنبد چمباتمه زدم و نشستم به گریه کردن و اشک ریختن؛ در دلم حرف برای گفتن زیاد داشتم، اما فقط یک جمله به زبان آوردم، گفتم می گن یه سه ساله در کربلا بوده به حق همون سه ساله، بچه سه ساله من بی مادر نشه. باز دوباره بارانی شدم و چشمه اشکم جوشید تا خوابم برد؛ همان جا ...

عشق، تعهد و استمرار، رمز موفقیت در موسیقی ایرانی

گران بها تنها زمانی امکان پذیر است که هنرمندان فرصتی واقعی برای آموزش، تمرین و اجرای آثار خود داشته باشند. جشنواره ها، اجراهای زنده و مراکز آموزشی مجهز نه فقط زمینه رشد حرفه ای نوازندگان را فراهم، بلکه نسل جوان را با ارزش های فرهنگی و هنری خود آشنا و تعلق آن ها به موسیقی ملی را تقویت می کنند. بدون حمایت از هنرمندان، چراغ این هنر اصیل خاموش خواهد شد و بخش بزرگی از هویت ملی ما کم رنگ می ...

از اشرف دره تا عرش خدا؛ روایت ترکمن پسری که عزت را به دیارش هدیه داد

به تن نمی کنیم و به مراسم عروسی نیز نمی رویم. پدر و مادر و خواهرها لباس های قدیمی خود را به تن کرده بودند. گلهای دامن مادر مادر به آرامی گل های پیراهنش را بین دو خط با انگشتانش صاف می کند و پدر سر صحبت را باز می کند: سه دختر و سه پسر دارد و حامد آخرین فرزند و عزیز او بود. همه فرزندان را به سر زندگی فرستاده است و برای حامد هم برنامه داشتند؛ اما حامد می خواست اول خانه را درست ...

مردم برای عروسی احمدشاه سنگ تمام گذاشتند/ عروس را با کالسکه طلا به اندرون بردند

اکثرا ناهار را تنها صرف می نمود ولی برای یک استراحت کوتاه بعدازظهر نزد بدرالملوک می آید در این وقت وارد اتاق می شود و برای اولین بار مادرزنش را ملاقات می کند. وقتی بدرالملوک معرفی می نماید: مادرم خانم نیرالسادات شاه بی اختیار می گوید: مادر شما بسیار جوان است و خودش طفل شیرخواره دارد. شما دختر اول مادرتان هستید؟ بدرالملوک در جواب می گوید: بلی من هنوز بیست سال ندارم. آن موقع رسم بوده می گفتند: زن که ...

خرده روایت هایی از دیدار روز گذشته مردم با رهبر انقلاب

. برخلاف همه ی خانم های قسمت ویژه که عکس شهدای جنگ دوازده روزه را سر دست گرفته بودند، او عکسی کهنه در دست داشت. مراسم که تمام شد خودم را به پیرزن چادر گل گلی رساندم. همین که مرا دید پرسید: دخترم یعنی دیگه ما آقا رو نمی بینیم؟ از آمل آمده بود، نوه اش کنار دستش نشسته بود. زن جوان گفت: من مادربزرگم رو همراهی کردم. ایشون مادر شهید یحیی اسلامی هستن. من هم دختر شهید حسین اسلامی. تشنه ...

همشهری ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ - ۱۳:۵۹

شهادت در آخرین روزسربازی | همیشه از غرور و غیرت اردبیلی ها حرف می زد

. مهدی مظلوم بود و این روزهای جنگ، سکوت هم به مظلومیتش اضافه شده بود. روزهای جنگ بیشتر شیفت بودم. یک دل سیر ندیدمش. این حسرت را چه کنم؟ در خانه به خاطر بچه ها نمی توانم گریه کنم و در بیمارستان هم باید مراعات حال بیماران را کنم. همین چند روز پیش مهسا، خواهرش، سراسیمه آمد پیشم و گفت: مامان، مهدی را دیدم. انگار گوشه اتاق ایستاده. این اواخر به مهسا گفته بود که من شهید می شوم، یادتان نرود روی سنگ قبرم بنویسید جوان ناکام. شهید مهدی قهرمانی اصالتاً اردبیلی بود. به گفته مادرش، همیشه از غرور و غیرت اردبیلی ها حرف می زد. شهید که شد، او را به اردبیل بردند و پیکر پاکش آن جا آرام گرفت. ...

از آمل تا خیابان کشوردوست

روزه را سر دست گرفته بودند، او عکسی کهنه در دست داشت. مراسم که تمام شد خودم را به پیرزن چادر گل گلی رساندم. همین که مرا دید پرسید: دخترم یعنی دیگه ما آقا رو نمی بینیم؟ از آمل آمده بود، نوه اش کنار دستش نشسته بود. زن جوان گفت: من مادربزرگم رو همراهی کردم. ایشون مادر شهید یحیی اسلامی هستن. من هم دختر شهید حسین اسلامی. تشنه ی دیدار بودند، رنج راه را به جان خریده بودند و حاج ...

وقتی امام رضا گنده لات محله را عاشق کرد

انگار گذرِ یکی از داش مشتی های دهه 50 به حرم افتاده بود. سن و سالش زیاد نبود، اما در هیبت و شباهت با آن لوتی ها مو نمی زد. باشگاه خبرنگاران جوان – روی قالیچه های قرمز و بهشتی صحن و سرایش نشسته بودم، قالیچه هایی که به تعبیر من نسخه های زمینی از قالیچه حضرت سلیمان اند. اهل دل که باشی از وسط تار و پود گل هایش تا عرش بلندت می کنند. سر تکیه داده بودم به خنکای سنگ های مرمر دیوار پشت سرم و به ...

ماجرای آزمایش تائید باکرگی؛ کابوس رعنا آزادی ور که برای پریسا و مونا واقعی شد

.... معاینه اش را انجام داد و با همان لحن خشک گفت بلند شو و لباست را بپوش . سارا، زن جوانی است که بعد از گذشت چند سال، همچنان به سختی از آن روزهای خود یاد می کند: آن قدر بدنم را منقبض کرده بودم که تمام تنم درد می کرد. از بدن خودم منتفر بودم و دلم می خواست زمین دهان باز کند تا به داخلش فرو بروم. وقتی از روی تخت بلند شدم تا لباسم را تن کنم هنوز تنم می لرزید و با گوشه آستین اشک هایم را پاک می کردم ...

فیلم زن و بچه و خاطره ای از عین السلطنه

تاریخ سینمای کشورمان، خواستگار خواهر بزرگ ( راننده آمبولانس) در جلسه خواستگاری یک دل نه صد دل عاشق خواهر کوچک تر می شود! واکنش ها البته در وهلۀ اول پیش بینی پذیر است. مادر بزرگ وقتی می شنود خانواده خواستگار بی هیچ خجالتی اعلام می دارند که تا الان خواستگار دختر بزرگ بوده ایم و حالا خواستگار دختر کوچک هستیم و نظر پسرمان دگرگون شده، آشفته می شود و فریاد می کشد و مات و مبهوت انگشت به دهان می ...

پرونده مرگ 4 زن و مرد تهرانی روی میز بازپرس جنایی

به گزارش رکنا، مرگ دو مرد و دو زن در چهار پرونده جداگانه ای که در روزهای تعطیل گذشته رخ داد، روی میز بازپرس جنایی پایتخت قرار گرفت. خواهرکشی به خاطر اختلافات خانوادگی صبح پنجشنبه 30 مرداد ماه، دختر جوانی با فریاد از همسایه های محل سکونت شان در محدوده یوسف آباد درخواست کمک کرد. همسایه ها با شنیدن صدای او از خانه بیرون آمدند و مرد جوانی را دیدند که قصد داشت با عجله درِ خروجی ...

ایسنا ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ - ۱۵:۲۰

کفن تبرکی در مشهد و شهادت در آبادان

.... چند وقت بود مریض احوال شده بودم. مدتی بود خوابگاه هم نمی رفتم و توی خانه مانده بودم. آن زمان توی خانه یکی از آشناها زندگی می کردیم. هنوز دستم درد می کرد و سردردهای عجیب وغریب هم داشتم. تحمل صدا را نداشتم. عصبی شده بودم. توی خانه استراحت می کردم. مریم مرتب می آمد و بهم سر می زد. با دستم درست نمی توانستم کار کنم. مرخصی را که بهم دادند، می خواستم بروم خارج از شهر، ولی دل نگران و ...

فرار دختر نوجوان پس از ازدواج مادر با مرد هوس باز

او بارها در غیاب مادرم سعی کرده است به من برای نیت شوم شیطانی نزدیک شود، هر بار به ناچار پشت در اتاقم کمد یا میز می گذاشتم تا شب ها با خیال راحت بخوابم، وقتی موضوع را به مادرم گفتم، او باور نکرد و همه چیز را انکار کرد، دیشب که مادرم شیفت بود، از ترس و نگرانی، خانه را ترک کردم و در پارک ماندم. این دختر جوان با چشمانی پر از اشک ادامه داد: دیگر احساس امنیت ندارم، خانه ای که باید پناهگاهم ...

همشهری ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ - ۱۸:۵۹

پزشک دهکده | درباره زن و شوهر پزشکی که طبابت در یک روستای دور افتاده را به زندگی در شهر ترجیح دادند

می کوبد تا آبستن، زود و راحت بزاید؛ رسم شان است. او حتی می داند حالا نوبت شنیدن جملاتی چنین است: جلل الخالق؛ کو آبجوش و مجمعه و خاکستر؟ چرا بی بی قابله رو خبر نکردید...از این دختر جوان مگه قابلگی برمیاد؟ ، نگران نباش نه نه سامیه؛ از شهر اومده، درس خوانده اس...میگن دستش شفاست...همین بود که تبِ خلیل رو سرد کرد و سرفه های میرزاحسن رو بند آورد . زهراسادات بی توجه به پچ پچ ها، سر به کار خود دارد مثل ...

تاریخ هجرت علویان در قلب گیلان/ آستانی که دل ها را آرام می کند

خبرگزاری تسنیم ، رشت؛ سارا ناصری: چند کیلومتر مانده به ورودی شهر رشت تابلویی توجه مسافران را جلب می کند، " 5 کیلومتر تا حرم خواهر امام (ع)، انگار چراغی در دل روشن می شود گویی عطری از مشهد را استشمام می کنی، شنیده بودم در دل شهر باران های نقره ای رشت ، جایی که مه بر کوچه های ساکت محله ساغری سازان می نشیند، آستانی مقدس و نورانی هست که دل ها را آرام می کند؛ بقعه ی حضرت فاطمه اُخری علیهاالسلام، خواهر ...

این اتاق کوچک خیال مادرها را راحت کرده است

باشند دورازذهن بود! مثل همسایه جوان دیوار به دیوارمان؛ از 4 سال پیش که دو بار مادر شد دلش لک زده برای یک نماز جماعت بی دغدغه! اصلاً مدت هاست پا توی مسجد نگذاشته. حالا هم که دو تا بچه ها به اصطلاح از آب وگل درآمده اند و با اسباب بازی های ریزودرشت و دفتر نقاشی و این جور بند و بساط ها می شود سرشان را گرم کرد، فکر دورشدن از جلو چشم و گم شدنشان مالیخولیای ذهن مادر می شود. برای لحظه ای در دل ...

طعم شیرین ارثیه جان خواهر را گرفت

بود که دوباره برمی گردد. مادرم همان موقع با من تماس گرفت و ماجرا را تعریف کرد. من که نگران حالش بودم، تصمیم گرفتم شب پیش او بیایم و در خانه اش بمانم تا دلگرمی اش باشم. دختر ادامه داد: صبح روز حادثه، دایی ام دوباره آمد. زنگ خانه را بارها و بارها به صدا درآورد، اما مادرم باز هم در را باز نکرد. نمی دانم چطور، اما دایی توانست وارد راه پله های ساختمان شود. وقتی دید در آپارتمان قفل است، شروع ...

نمایشگاه زیر و زِبَر آثار محمود محرومی در گالری 009821

بهت فرو برد. قتل Murder اعضای خانواده از سوی یک دختر و پسر نوجوان. سمیه و شاهرخ، حادثه ای جنایی که تا مدت ها تیتر نخست همه روزنامه ها و جراید کشور بود.آن روزها در تهران هرجا می رفتی همه درباره این جنایت صحبت می کردند، همه جا از شاهرخ و سمیه یا همان پرونده جنایی خانه ویلایی خیابان گاندی حرف می زدند، از سن و سال کم این قاتلان تا نحوه جنایت های هولناکش، از این که مادر سمیه چطور از چنگ این دو عاشق و ...

در آغوش حرم؛ روایت زائرانی که برای عزای سلطان خراسان به مشهد آمدند

...، ایام پایان صفر و شهادت امام رضا است. یک دختر 12 ساله دارد و یک پسر یک ساله؛ اسم پسرش را می پرسم؛ سورنا، نام کودک سفید و دوست داشتنی اش است. به گنبد اشاره می کند و می گوید پسرم نظر کرده آقاست. ادامه می دهد: یازده سال منتظر فرزند دوم بودیم، همه دکترها جوابمان کرده بودند. می گوید دفعه آخر دکتر به همسرم گفت که دنبال راه دیگری برای بچه دار شدن باشید. با افسوس می گوید: این حرف ها برای زن سخت است. ...

اقامه عزا برای صاحبخانه ای رئوف، صدیق و شهید

می گوید: ما همه امشب یتیم شده ایم. امام رضا(ع) از پدر و مادر برای ما بهتر و والاتر است. امشب همنوا با فرزند امام رضا(ع) حضرت جواد الائمه(ع) در یتیمی شیعیان و محبان امام هشتم(ع) باید گریست. پسر بچه حدود هفت یا هشت ساله در گوشه صحن انقلاب اسلامی توجهم را به خودش جلب می کند. او پیراهنی مشکی بر تن دارد که روی سینه اش با خطی زیبا این عبارت نوشته شده است: امام رضا جانم، دوستت دارم . در کنار ...

4 جنایت در قلب پایتخت

.... مرد زخمی هر چقدر تلاش کرد نتیجه ای نداد و وقتی با اهالی ساختمان روبه رو شد با جسم سختی شیشه ها را شکست، ولی باز هم ناکام ماند و موفق به فرار نشد. همسایه ها مرد زخمی را گرفتند و به سرعت موضوع را به پلیس و اورژانس خبر دادند. چند پله بالاتر در یکی از پاگرد ها صدای گریه و شیون دختر جوان به آسمان بلند بود و همسایه وقتی از پله ها بالا رفتند با صحنه ای تکان دهنده ای روبه رو شدند. زن 56 ساله همسایه ...

بهناز جعفری، بازیگر مجرد و تهرانی سینما: به من برچسب زدند که تو ایدز داری!

اعتماد آمدند تا از بازیگران جوان انتخاب کنند. تست و عکس گرفتند و خانم آدینه هم تأیید کردند و رفتم برای ایفای یک نقش کوچک. اما انگار آن سیاست و شم کاری که بتوانم برای خودم برنامه ریزی درستی بکنم و هر نقشی را قبول نکنم در من وجود نداشت. بعد از آن عشق طاهر بود و سینما سینما که در آن نقش یک منشی صحنه را داشتم که خیلی فعال بود، اما اصلا دیده نشد. شما برای نقش تان در خانه ای روی آب یک سیمرغ ...

ببینید | مائده طهماسبی و فرهاد آئیش: هنوز هم خوشحالیم که به ایران برگشتیم

پاس داد: درواقع آن چه موضوع را جالب می کرد این بود که ما از آن طرف، به ایران برگشته بودیم. در دوره ای که جوان ها سرخورده و خسته فقط می خواستند بروند. مثل همان سال هایی که ما خودمان رفتیم. من برای درس خواندن مهاجرت کردم و در راه زندگی با فرهاد آشنا شدم. بعد سوال مان این شد که چه کنیم تا فرهاد به عنوان نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر ایرانی و من به عنوان بازیگر، بتوانیم به اجرا بپردازیم؟ ما فقط آخر ...

مردم برای عروسی احمدشاه سنگ تمام گذاشتند/ عروس را با کالسکه طلا به اندرون بردند

ولی برای یک استراحت کوتاه بعدازظهر نزد بدرالملوک می آید در این وقت وارد اتاق می شود و برای اولین بار مادرزنش را ملاقات می کند. وقتی بدرالملوک معرفی می نماید: مادرم خانم نیرالسادات شاه بی اختیار می گوید: مادر شما بسیار جوان است و خودش طفل شیرخواره دارد. شما دختر اول مادرتان هستید؟ بدرالملوک در جواب می گوید: بلی من هنوز بیست سال ندارم. آن موقع رسم بوده می گفتند: زن که رسید به بیست باید به حالش گریست ...

گزارش تصویری| حضور معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران در موکب شهدا

همیشه بر برنامه هایش تسلط و کنترل داشت.راوی: سید محمود اندرزگو فرزندشهیدص68 ساواکی ها جرات نمی کردند جلو بروند او را به گلوله بستند و پاکت از دستش افتاد. من همان جایی که پناه گرفته بودم، ماندم و بعد از چند دقیقه ای ساواکی ها که معلوم بود با بی سیم، همدیگر را خبر کردند، یکی یکی آفتابی شدند، اما باز هم جرات نمی کردند جلو بروند. شاید تصور می کردند که شهید اندرزگو خودش را به ...

سرنوشت خلبان اعدامی که شهید شد+ تصاویر

کرده و یک انگشتر عقیق و یک دعا هم داد تا به هر طریقی که ممکن است، این انگشتر دعا به دست ابوالفضل رسانده شود و به او بگویند تا در روز دادگاه، این انگشتر در دستش و دعا هم در جیبش باشد. می گفت من مطمئنم ابوالفضل آزاد می شود، چون حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند که بخشیدم او را به تو، یک چنین عبارتی . من که در جریان پرونده آن شخص بودم و پیگیری می کردم به ایشان گفتم این حرف ه ...

کیهان ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ - ۱۹:۳۳

بهره گیری از ذهن خوانی افراد

مرحوم آیت الله محمدی ری شهری بهره گیری از زبان خارجی آیت الله حق شناس گاهی از تسلّطش بر زبان های انگلیسی و فرانسه، برای جذب جوانان و باز کردن باب گفت و گو استفاده می کرد. در این مورد، دو خاطره یادم هست: خاطره اوّل، مربوط به مشهد و هتل رضویّه است. یک بار که در آن هتل ساکن بودیم، عصرها معمولاً ساعت چهار می آمدیم در لابی می نشستیم و بعد از صرف چای، به حرم می رفتیم. چند بار ...

انگار با وضو در انتظار شهادت نشسته بود!

فرزندم علی کوچولوست که یک سال و نیم سن دارد. همسرتان چه روزی به شهادت رسیدند؟ آقا محمدصادق از همان شروع جنگ 12 روزه در محل کارش به صورت آماده باش حضور داشت. برای همین نمی توانست مثل سابق به خانه بیاید و برود. من هم به دلیل اینکه آقا محمدصادق نمی توانست منزل بیاید و تنها بودم، با خانواده خودم و خانواده شهید (خواهر شهید) به دماوند رفته بودیم. البته شهید هم از من خواسته بود تنها ...

Read Entire Article