مدلی برد-برد برای برون رفت از بن بست کنونی ایران و آمریکا وجود دارد/ «سکوت هوشمندانه» ایران چه معنایی دارد؟

11 hours ago 1

گفتمان تصمیم‌گیری در تهران دچار واقع‌گرایی تازه‌ای شده است: نه نرمش کامل و نه مواجهه شتاب‌زده، بلکه مدیریت توازن میان تهدید و فرصت.

به گزارش سرویس بین الملل تابناک، سایت «روابط بین الملل» در تحلیلی به ارائه مدلی برای شکستن بن بست کنونی میان ایران و آمریکا پرداخته که در ادامه آمده است.

درگیری اخیر میان ایران و اسرائیل، فارغ از پیامد‌های نظامی و امنیتی آن، آغازگر مرحله‌ای نوین در تعامل ایران با جهان به شمار می‌رود. 
این رویداد نه تنها توان تغییر موازنه منطقه‌ای را دارد، بلکه می‌تواند مسیر برنامه هسته‌ای ایران، رژیم تحریم‌ها و ظرفیت‌های دیپلماتیک این کشور را نیز بازتعریف کند. 

در حالی که بسیاری انتظار داشتند این رویارویی فشار‌های سیاسی و اقتصادی بر ایران را تشدید کند، برخی واقعیت‌های راهبردی و نشانه‌های دیپلماتیک حاکی از آن است که، برعکس، این بحران ممکن است به بازتنظیم سیاست بین‌المللی در قبال ایران منجر شود.

در ظاهر، اتحاد غرب همچنان نگرانی خود را نسبت به برنامه هسته‌ای ایران ابراز می‌دارد. اما در سطوح عمیق‌تر، این پرسش مطرح می‌شود: اگر تأسیسات کلیدی هسته‌ای ایران هدف قرار گرفته و به‌طور کامل نابود شده‌اند، چه توجیهی برای تداوم سیاست «فشار حداکثری» باقی می‌ماند؟

آیا این وضعیت، با وجود دشواری‌های ذاتی‌اش، فرصتی برای ایران فراهم نمی‌کند تا وارد مرحله‌ای تازه از بازی دیپلماتیک شود، بدون آن‌که به‌صراحت نشانه‌ای از عقب‌نشینی ارائه دهد؟ مرحله‌ای که در آن ابزار‌های نوین مانند همکاری با کشور‌های ثالث، بهره‌گیری راهبردی از سکوت، و پرهیز هوشمندانه از مذاکره مستقیم بتوانند جایگزین مسیر فرسایشی گذشته شوند.

این تحلیل در تلاش است تا تصویری روشن و جامع از چشم‌انداز تحریم‌ها، امکان رسیدن به توافق، و مسیر‌های نوآورانه دیپلماتیک برای ایران در دوران پسامنازعه ارائه دهد.

پرسش محوری این است که آیا ایران می‌تواند این بحران را به فرصتی برای احیای جایگاه اقتصادی و راهبردی خود تبدیل کند، یا آن‌که فضای پسامنازعه تنها بر چالش‌های تعامل ایران با خواهد افزود؟

منطق تحریم‌ها همواره بر یک اصل ساده استوار بوده است: ایجاد فشار به‌منظور تغییر رفتار. اما این منطق تنها زمانی مؤثر تلقی می‌شود که طرف تحریم‌شونده هنوز فضای مانور یا انگیزه‌ای برای مقاومت داشته باشد

در وهله نخست، منطق تحریم‌ها همواره بر یک اصل ساده استوار بوده است: ایجاد فشار به‌منظور تغییر رفتار. اما این منطق تنها زمانی مؤثر تلقی می‌شود که طرف تحریم‌شونده هنوز فضای مانور یا انگیزه‌ای برای مقاومت داشته باشد. 

اکنون، پس از حمله‌ای که ایالات متحده مدعی است بخش‌های حساس زیرساخت هسته‌ای ایران را هدف قرار داده، تناقضی آشکار در سیاست تحریم‌های غرب نمایان شده است: اگر ایران دیگر قادر به بازگشت سریع به سطح بالایی از فعالیت‌های هسته‌ای نیست، ادامه سیاست «فشار حداکثری» چه معنا و توجیهی دارد؟

از نگاه ناظران مستقل، این نقطه می‌تواند نشانه‌ای از یک گسست راهبردی باشد. فشار حداکثری زمانی قابل توجیه است که برنامه هسته‌ای ایران در مسیر تصاعدی قرار داشته باشد و توازن فنی قدرت به نفع تهران در حال تغییر باشد. 

اما اگر، بنا بر ادعای طرف مقابل، توانمندی هسته‌ای ایران عقب‌گرد کرده است، در آن صورت حفظ ساختار تحریم‌ها نه به‌عنوان ابزاری در خدمت سیاست خارجی، بلکه به‌مثابه نشانه‌ای از سردرگمی و سکون در دستگاه سیاست‌گذاری ایالات متحده تعبیر خواهد شد.

در چنین شرایطی، برخی محافل در تهران از ضرورت اتخاذ «سکوت هوشمندانه» سخن می‌گویند. این رویکرد به جای واکنش‌های تند یا تبلیغات گسترده، بر بهره‌گیری از ابهام راهبردی و کسب زمان تکیه دارد.

این موضوع به ویژه زمانی اهمیت می‌یابد که شرایطی به وجود آید که غرب، برای حفظ ظاهر موفقیت عملیات خود، مجبور به توقف موقت یا کاهش فشار‌ها شود. در این وضعیت، ایران بدون آنکه مواضع اصولی خود را ترک کند، می‌تواند فضایی برای بازتنظیم رفتار بازیگران بین‌المللی ایجاد کند.

نکته حیاتی این است که تحریم‌ها تنها زمانی مؤثر هستند که به‌طور پویا با هدفی مشخص مرتبط باشند. اگر هدف تغییر رفتار هسته‌ای بوده و آن رفتار اکنون مهار شده است، ادامه تحریم‌ها دیگر ابزار سیاست‌ورزی نیست، بلکه نشانه‌ای از فقدان راهبرد جایگزین است.

ایران می‌تواند از این تناقض بهره ببرد، مشروط بر آنکه به‌درستی چشم‌انداز راهبردی در حال تغییر را درک کرده و از افتادن در دام واکنش‌های شتاب‌زده پرهیز کند.

با اتکا بر این پویایی در حال تحول، درگیری اخیر نه تنها محاسبات راهبردی در تهران و تل‌آویو را مختل کرد، بلکه فضای سیاسی و دیپلماتیک میان ایران و غرب را نیز به‌طور ملموسی تیره‌تر ساخت. 

پیش از این درگیری، هرچند مذاکرات هسته‌ای غیرمستقیم بین ایران و آمریکا در سکوتی شکننده جریان داشت، هنوز مسیر‌هایی برای احیای توافق ۲۰۱۵ (برجام) قابل تصور بود. اما اکنون، پس از تهدیدات صریح نظامی از سوی آمریکا و نقش آشکار آن در کنار اسرائیل، حتی همین مسیر شکننده نیز به شدت مورد تردید قرار گرفته است.

در تهران، بسیاری از تحلیل‌گران بر این باورند که استراتژی نرمش و تعامل محتاطانه با غرب در پرونده هسته‌ای نیازمند بازنگری است

در تهران، بسیاری از تحلیل‌گران بر این باورند که استراتژی نرمش و تعامل محتاطانه با غرب در پرونده هسته‌ای نیازمند بازنگری است. 

تهدیدات نظامی اخیر واشنگتن و متحدانش، فراتر از فشار روانی، حامل پیام عملیاتی بودند؛ پیامی که عملاً آن بخش از نخبگان سیاسی ایران را که همیشه تهدید‌های غرب را صرفاً شعار می‌دانستند، در موقعیتی ضعیف قرار داد. 

اکنون پذیرفته شده است که بی‌اعتنایی کامل به تهدیدات می‌تواند برای کشور هزینه‌بر باشد. بنابراین، گفتمان تصمیم‌گیری در تهران دچار واقع‌گرایی تازه‌ای شده است: نه نرمش کامل و نه مواجهه شتاب‌زده، بلکه مدیریت توازن میان تهدید و فرصت.

با این حال، مذاکره مستقیم با آمریکا همچنان خط قرمزی است که نه تنها ریشه در سیاست‌های داخلی دارد، بلکه به طور ذاتی با پرستیژ راهبردی ایران نیز پیوند خورده است. 

از سوی دیگر، دولت ترامپ با چالش‌های داخلی و محدودیت‌های انتخاباتی روبروست و تمایلی ندارد در آستانه انتخابات وارد فرایندی شود که مخالفان داخلی‌اش آن را «امتناع در برابر تهران» تفسیر کنند. 

این موضوع به ویژه با توجه به این است که درگیری اخیر تصویر تهاجمی‌تری از ایران در افکار عمومی غرب ایجاد کرده است، تصویری که فضای دیپلماسی منعطف را به‌شدت پیچیده می‌سازد.

با توجه به این بن‌بست دیپلماتیک، گزینه‌های سنتی عملاً کارآمدی خود را از دست داده‌اند. نه مسیر وین مؤثر است و نه کانال‌های عمانی یا قطری با سهولت گذشته عمل می‌کنند. بنابراین، یا باید به مدل‌های نوآورانه‌ای اندیشید، یا پذیرفت که توافق در شکل پیشین خود به یک بن‌بست تاریخی رسیده و زمان آن فرا رسیده که رویکردی معماری‌شده و جدید برای تعامل اتخاذ شود.

یکی از این ایده‌ها، پذیرش مدل «تعهد شخص ثالث» است که می‌تواند بخشی از بحران هسته‌ای و تحریم‌ها را بدون نیاز به توافق مستقیم با آمریکا حل و فصل کند. 

در این مدل، ایران می‌تواند بخشی از تعهدات فنی و نظارتی هسته‌ای خود را از طریق توافقات دو یا چندجانبه به کشور‌های ثالث منطقه‌ای مانند قطر، عمان یا عربستان سعودی واگذار کند

در این مدل، ایران می‌تواند بخشی از تعهدات فنی و نظارتی هسته‌ای خود را از طریق توافقات دو یا چندجانبه به کشور‌های ثالث منطقه‌ای مانند قطر، عمان یا عربستان سعودی واگذار کند. 

این کشور‌ها که روابط متوازن‌تری با واشنگتن دارند، می‌توانند به عنوان تضمین‌کنندگان این تعهدات عمل کنند و همزمان با دولت آمریکا برای رفع تحریم‌های خاص به منظور تسهیل همکاری‌های اقتصادی و بانکی با ایران مذاکره کنند.

برای مثال، تهران می‌تواند با عربستان سعودی یا قطر توافق کند که بخشی از روند نظارت بر غنی‌سازی یا فعالیت‌های هسته‌ای صلح‌آمیز از طریق ساختار‌هایی که تحت نظارت این کشور‌ها یا نهاد‌های منطقه‌ای مشترک هستند، دنبال شود. 

در مقابل، این کشور‌ها می‌توانند از خزانه‌داری آمریکا و دفتر کنترل دارایی‌های خارجی (OFAC) مجوز‌هایی دریافت کنند تا در پروژه‌های انرژی، بانکی یا حمل‌ونقل با ایران همکاری کنند.

این مدل، در حالی که حساسیت‌های سیاسی مربوط به مذاکره مستقیم را دور می‌زند، می‌تواند فضای محدودی برای تنفس اقتصاد ایران در سطوح فنی و اجرایی فراهم آورد. 

یکی دیگر از مزایای این رویکرد، تقویت جایگاه منطقه‌ای ایران از طریق نهادی کردن همکاری با همسایگان است. 

چنین مدلی تصویر ایران را از یک بازیگر تهدیدآمیز به یک شریک همکاری‌کننده تبدیل می‌کند و به طور مؤثر، برخلاف روایت اسرائیل، مسیر گفت‌وگوی منطقه‌ای را باز می‌گذارد.

بدیهی است که این مدل بدون چالش نیست، از جمله نیاز ایران به جلب اعتماد این کشورها، ارائه تضمین‌های فنی و حقوقی کافی و جلوگیری از مانور‌های اسرائیل که هدفشان مختل کردن این روند است. 

با این حال، در شرایط کنونی، «تعهد شخص ثالث» یکی از معدود گزینه‌هایی است که می‌تواند بن‌بست فعلی را بدون تحمیل هزینه‌های سنگین توافق مستقیم پشت سر بگذارد.

برای درک کامل محاسبات دیپلماتیک گسترده‌تر، باید فراتر از درگیری‌های منطقه‌ای نگریست و به تغییرات ساختاری در ژئوپلیتیک جهانی توجه کرد. 

برای تحلیل دقیق تحریم‌ها و رفتار دیپلماتیک آمریکا در قبال ایران، تمرکز صرف بر درگیری‌های نظامی یا تهدیدات لفظی کافی نیست. 

اسناد رسمی و نیمه‌رسمی سیاست خارجی آمریکا در سال‌های اخیر به وضوح نشان می‌دهد که اولویت راهبردی واشنگتن نه ایران و حتی نه خاورمیانه، بلکه مهار چین در رقابت جهانی است. این اولویت‌بندی باعث ایجاد شکاف بین تهدیدات کلامی و تمایل واقعی آمریکا برای درگیری نظامی یا حتی ادامه فشار حداکثری شده است.

اگرچه واشنگتن به صورت نمادین و دوره‌ای در درگیری اخیر ایران و اسرائیل، طرف تل‌آویو را گرفته است، اما هرگز تمایل چندانی برای دخالت نظامی مستقیم نداشته است

اگرچه واشنگتن به صورت نمادین و دوره‌ای در درگیری اخیر ایران و اسرائیل، طرف تل‌آویو را گرفته است، اما هرگز تمایل چندانی برای دخالت نظامی مستقیم نداشته است. 

در واقع، بسیاری از تحلیل‌گران آمریکایی هشدار داده‌اند که ورود آمریکا به جنگی جدید در خاورمیانه، تمرکز راهبردی کشور را از مهار چین، کنترل تایوان و رقابت تکنولوژیک-اقتصادی با شرق آسیا منحرف خواهد کرد.

در این راستا، دولت ترامپ—برخلاف تصور سنتی درباره سیاست تهاجمی آن—تمایلی به جنگ‌های پرهزینه و طولانی در خاورمیانه ندارد. حتی در دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش، بر خروج نیرو‌ها از منطقه، کاهش هزینه‌های خارجی و تمرکز بر اقتصاد داخلی تأکید داشت. 

بنابراین، هرچند سیاست او نسبت به ایران ظاهراً خصمانه‌تر به نظر می‌رسد، اما در عمل ممکن است گزینه‌ای برای مدیریت تنش بدون جنگ را ترجیح دهد؛ مدلی که می‌تواند شامل فشار اقتصادی حداکثری، تهدیدات گاه‌به‌گاه و شاید حتی مذاکرات نمایشی باشد، اما نه درگیری مستقیم.

با در نظر گرفتن همه این عوامل—اولویت‌های در حال تغییر آمریکا، بازتنظیمات منطقه‌ای و نوآوری‌های تاکتیکی—می‌توان گفت که درگیری اخیر ایران و اسرائیل نقطه عطفی بود که نه تنها بر توازن امنیتی منطقه تأثیر گذاشت، بلکه فرصتی برای بازنگری مسیر تحریم‌ها، دیپلماسی و سیاست‌های هسته‌ای فراهم آورد.

برخلاف باور عمومی، این جنگ ممکن است به نقطه اشباع در منطق تحریم‌های غرب تبدیل شده باشد، نه صرفاً بهانه‌ای برای تشدید فشار — نقطه‌ای که ادامه فشار بدون هدف مشخص، به معنای خودتخریبی راهبردی است. 

از سوی دیگر، بازگشت ترامپ به قدرت، با تمام پیامد‌های تند و نمادینش، واقعیتی متناقض را پنهان می‌کند: این رئیس‌جمهور ممکن است کمتر از هر یک از پیشینیان خود تمایل به ورود به جنگ پرهزینه در خاورمیانه داشته باشد. 

اولویت‌بندی چین، اقتصاد داخلی و رویکرد معامله‌محور ترامپ همه نشان می‌دهند که ایران می‌تواند از شرایط موجود بهره‌برداری کرده و مسیر جدیدی را طراحی کند

اولویت‌بندی چین، اقتصاد داخلی و رویکرد معامله‌محور ترامپ همه نشان می‌دهند که ایران می‌تواند از شرایط موجود بهره‌برداری کرده و مسیر جدیدی را طراحی کند؛ مسیری که لزوماً به توافق کلاسیک منجر نمی‌شود، بلکه مدیریت هوشمندانه تنش‌ها از طریق ابزار‌های غیررسمی و منطقه‌ای را در بر می‌گیرد.

در این زمینه، ابتکاراتی مانند تعهدات شخص ثالث، بهره‌گیری از ظرفیت‌های همسایگان برای کاهش فشار و پیگیری سیاست سکوت و ابهام راهبردی می‌توانند به ایران این امکان را بدهند که مسیر اقتصادی و دیپلماتیک خود را بازتعریف کند — و این کار را بدون عقب‌نشینی، بدون مذاکرات پرهزینه و بدون گرفتار شدن در دام بازی‌های برد-باخت انجام دهد.

با این حال، موفقیت در این مسیر نیازمند چند پیش‌شرط اساسی است:

۱. درک دقیق تغییرات راهبردی در آمریکا؛
۲. واقع‌گرایی در مواجهه با تهدیدات جدید بدون تسلیم شدن در برابر واکنش‌های احساسی؛
۳. هماهنگی هوشمندانه میان نهاد‌های تصمیم‌گیر داخلی.
و در نهایت
۴. احیای ظرفیت اقتصادی و دیپلماسی منطقه‌ای ایران با هدف بهره‌برداری از فرصت‌های محدود، اما مهم.

در نهایت، سؤال اساسی این نیست که آیا توافق بزرگ در آستانه تحقق است یا تحریم‌ها یک‌شبه برداشته خواهند شد. سؤال این است که آیا ایران در این نقطه تاریخی می‌تواند به‌طور آرام، دقیق و با نگاهی یکپارچه به امنیت، اقتصاد و دیپلماسی، این بحران را به سکویی برای بازتنظیم نقش خود در نظم منطقه‌ای و جهانی تبدیل کند یا خیر. 

پاسخ به این سؤال تنها به تحولات بیرونی بستگی ندارد، بلکه به اراده و ابتکار عمل درون ایران نیز وابسته است.

Read Entire Article