هشتم شهریور؛ انفجار دفتر نخست‌وزیری

2 hours ago 1

باشگاه خبرنگاران جوان -درست ساعت سه بعدازظهر، هشتم شهریور ۱۳۶۰ شمسی بود، آفتاب تند و بی‌رحم آخر تابستان بر دیوار‌های ساختمان مرکزی نخست‌وزیری در مجاورت خیابان پاستور می‌تابید؛ جایی که در اتاقی نه چندان بزرگ، مردان سرنوشت گرد هم آمده بودند تا آینده‌ای برای انقلاب نوپا بسازند. محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور ساده‌زیست با آرامشی همیشگی در چهره کنار محمدجواد باهنر نخست‌وزیر باوقار جمهوری نشسته بود. پیرامون‌شان فرماندهان سپاه و ارتش، مسئولان کشوری و لشکری و مردانی که هرکدام بار سنگینی از جنگ و آشوب زمانه را بر دوش می‌کشیدند، نشسته بودند.

جلسه براساس آنچه همیشه معمول بود آغاز شد، گزارش‌ها یکی پس از دیگری خوانده شد؛ خبر از شهرها، مرز‌ها و جنگ داده شد. وقتی نوبت به تیمسار وحید دستجردی رسید، او با لحنی سنگین آخرین خبرش را گفت: «شهادت سرگرد همتی». لحظه‌ای سکوت فضا را فرا گرفت. رجایی آرام پرسید: «این حادثه اتفاقی بود یا عمدی؟» و پاسخ سرد و قاطع کلاهدوز بر لب‌ها نشست: «اتفاقی بود».

ضبط صوت بزرگ، همان همدم خاموش جلسات درست در مقابل رجایی و باهنر آرام گرفته بود، مسعود کشمیری همان دبیر آرام و کم‌حرف شورای امنیت، طبق معمول چای را میان دست‌ها می‌گرداند؛ رفت‌وآمدی ساده که در ظاهر هیچ تفاوتی با جلسات گذشته نداشت. او اندکی بعد پس از گفت‌وگویی کوتاه با خسرو تهرانی از اتاق بیرون رفت. کیف بزرگی که همیشه همراهش بود، آرام و بی‌صدا نزدیک پای محمدعلی رجایی جا داد؛ جایی که هیچ‌کس گمان بدی به آن نمی‌برد.

لحظه‌ای بعد، میدان پاستور آخرین عبور شتاب‌زده کشمیری را در قلب ناآرام خود ثبت کرد؛ مردی که گویی مأموریتی پنهان را به پایان رسانده است و درست همان دم، زمین و آسمان تهران با فریادی مهیب لرزید. انفجاری سهمگین دیوار‌های نخست‌وزیری را شکافت و در یک چشم‌به‌هم‌زدن، اتاقی پر از امید و دغدغه به تلی از آتش و دود بدل شد.

نهم شهریور ۱۳۶۰، تیتر روزنامه‌ها سیاه‌تر از همیشه بود. صفحه اول «اطلاعات» خبر را چنین فریاد می‌زد: «حادثه انفجار در ساعت سه بعدازظهر دیروز روی داد... در این حادثه، محمدعلی رجایی، رئیس‌جمهور و دکتر محمدجواد باهنر، نخست‌وزیر، به همراه چند تن از مقامات به درجه رفیع شهادت نایل شدند».

تصویر فوق، یک روایت خاموش است؛ وسط قاب جنازه‌ای پیچیده شده لای پتو، کاغذی که روی آن نوشته شده: «محمدعلی رجائی رئیس جمهور شهید» و قاب عکسی که بالای آن گرفته شده، همه چیز گویاست، عکس به صدا درآمده؛ اینجا ساختمان نخست‌وزیری در مجاورت خیابان پاستور است؛ جایی که صدای گفت‌و‌گو و زمزمه تصمیم‌های بزرگ در آن می‌پیچید، اما به یک‌باره بوی باروت و خاکستر هوا را پر کرد. تصویر گواه لحظه‌ای است که «این دبیر گیج و گول و کوردل» تاریخ به قلبش سپرد.

در پسِ این خرابه، جان‌ها خاموش شدند، اما صداهایشان در حافظه یک ملت باقی ماند. این عکس تنها یک تصویر نیست بلکه برگی است از تقویم سوخته هشتم شهریور، لحظه‌ای که تهران لرزید و ایران برای همیشه داغدار شد. ایرانی که خسته از جنگ تحمیلی و روزگار پرآشوب، بار دیگر در آغوش حادثه‌ای تازه فروغلتید، اما از پای ننشست.

Read Entire Article